از تشنگی در حال مرگ
از شبلی پرسیدند : (( استاد تو در طریقت چه کسی بود ؟ ))
او پاسخ داد : (( یک سگ ! روزی سگی را دیدم که در کنار رودخانه ای ایستاده بود و از شدت تشنگی در حال مرگ بود . هربار که سگ خم میشد تا از اب رودخانه بنوشد , تصویر خود را در اب می دید و می ترسید , زیرا تصور میکرد سگ دیگری نیز در رودخانه است . در نهایت پس از مدتی طولانی سگ ترس خود را کنار گذاشت و به درون رودخانه پرید .با پریدن سگ در رودخانه تصویر او در اب نیز ناپدید شد , به این ترتیب سگ متوجه شد آنچه باعث ترس او شده , خودش بوده است . در واقع مانع میان او و آنچه به دنبالش بود به این شکل از میان رفت . من نیز وقتی به درون خود فرو رفتم متوجه شدم مانع من و انچه در جستجویش می باشم خودم هستم و با آموختن از رفتار این سگ حقیقت را دریافتم . ))
این در هرگز بسته نبوده است
صالح قزوینی همیشه برای مریدان خود تکرار میکرد : (( هرکس بدون وقفه بر در بکوبد عاقبت در به روی او لاز خواهد شد .))روزی رابعه آنچه او میگفت را شنید و در پاسخ گفت:(( تا چه زمانی تکرار میکنید که در باز خواهد شد ؟ این در هرگز بسته نبوده است))
فقط یک دینار
شخصی میخواست مقداری پول به اویس قرنی ببخشد ولی او از پذیرفتن ان ممانعت کرد و گفت : (( من به این پول نیازی ندارم , زیرا هم اکنون یک دینار دارم . ))شخص با تعجب پرسید : (( ولی این یک دینارهیچ چیزی نیست تا چه مدت خواهی توانست با همین یک دینار زندگی کنی ؟ ))اویس پاسخ داد : (( ایا میتوانی ضمانت کنی که من بیشتر از زمانی که برای خرج کردن این یک دینار نیاز است , زنده بمانم ؟ اگر بتوانی چنین ضمانتی بکنی , هدیه تو را قبول میکنم . ))