قاصدک
قاصدک! هان ، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ، اما ، اما،
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
ـ نه زیاری نه دیٌاری و دیاری ـ باری،
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که ترا منتظرند.
ôôôô
قاصدک!
در دل من ، همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گوید:
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب
ôôôô
قاصدک!
هان ، ولی ....... آخر ........... ای وای !
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ،
آی ! کجا رفتی؟
آی .......!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی؟
در اجاقی
ـ طمع شعله نمی بندم ـ
خردک شرری هست
هنوز؟
ôôôô
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.