یاد
هرجا که دلی شکسته دیدی یادی ز دل شکسته ام کن
هر جا به قفس پرنده ای بود یاد از پر و بال بسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
هر جا که در خت بی بری بود با شاخه نازک و شکسته
هر جا که بلور پاک شبنم دیدی که به روی گل نشسته
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
ای بی خبر از محبت و مهر
ای بی خبر از سرشت یاران
ای بی خبر ازشکایت دل
فارغ زخیال بیقراران
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
هر گاه که کنار تخته سنگی...یک شاخه نو شکفته پژمرد
هر گاه.که به روی موج دریا آن قوی سفید بی نوا مرد
ای بی خبر از محبت و مهر
ای بی خبر از سرشت یاران
ای بی خبر ازشکایت دل
فارغ زخیال بیقراران
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
ترکم مکن ترکم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
مهر خود ازمن کم مکن
ترکم مکن ترکم مکن...
ای غم مرا زین بیشتر
دیوانه در عالم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
یارب حدیث هستی ام
سرتا به سر ماتم مکن
خود مانده در این قصه ام
این قصه را مبهم مکن
جامم تهی هر دم مکن
هم خانه ام با غم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
سوزم تویی سازم تویی
در سوز وآوازم تویی
پایان گرفته هستی ام
بازا که آغازم تویی
این سوز عشقم کم مکن
هم خانه ام با غم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
گیسو میفشان و مرا
درگیر پیچ و خم مکن
وان رشته عمرم چنین
پیچیده و در هم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردم ُ شناختی دل من
مونده بار غم روی شونه ام
گم شده تو شهرت نشونه ام
کی میدونه ای بینوا دلم غیر غم کسی راه خونه ام
ستونهاش خراب پایه هاش خراب
کاخی رو که ساخت این دل من
مردومو شناخت این دل من
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردم ُ شناختی دل من
ذره ذره ابم میکنی روز و شب عذابم میکنی
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...
تـــاج از فـــرق فلـک بــــــــــــرداشتن
تا ابـــد آن تـــــاج بــــرســـــــر داشتـن
در بـهشـت آرزو ره ِیــــــــــــــافتـــــن
هـــــر نفس شهــــدی به ساغــر داشتـن
روز در انــــواع نعمت هــا و نــــــــاز
شب بتی چــون مـاه در بـــــر داشتن
جــــاویدان در اوج قــــــدرت زیستـــن
ملـــــک عـــــالــم را مسخــــر داشتـن
بر تو ارزانی که مـــا را خوشتر است
لــــذت یک لحضــــه مـــــــادر داشتن
مرگ از زندگی پرسید : چه چیزی سبب شد که تو شیرین باشی و من تلخ؟ زندگی گفت : دروغی که در من است و حقیقتی که در توست. |
زندگی حقیقت مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند : فروختی ؟؟؟گفت : نفروختم ولی تمام شد! |
چه شریف است دل غمگینی که اندوهش مانع از آن نمی شود با دلهای شاد سرودی سرکند. جبران خلیل جبران |