زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

شب زمستونی...سروده

 

در یک شب زمستونی

که سرما داشت غوغا میکرد

میزد به مغز استخوان

آبها همه یخ بسته بود

اشک همه پشت بومها

به شکل قندیل شده بود

درخت عریون حیاط   

انگار که زندون شده بود

یخ زده بود

پرنده ای نه رو زمین نه تو هوا

پر نمیزد

هیچکس نبود

حیونای ولگرد هم

اصلا پیداشون نبود

خلاصه

 شب خیلی سردی بود

ساکت و آروم شده بود

ثانیه های زمستونی

دلگیر و خسته شده بود

 ماه شب زمستونی

من اون شبو بیدار بودم

خواب به چشمم نمی اومد

فکر تو حتی نمیذاشت

یک لحظه آروم بمونم

دلم برات تنگ شده بود

دلم هواتو کرده بود

نمی تونستم بخوابم

نمی تو نستم عزیزم

یه لحظه بی تو بمونم

 

 

نشسته بودیم من و عشق

با همدیگه حرف میزدیم

در پشت یک پنجره که

رو بسوی تو باز میشد

هوا که خیلی سرد بود

با یاد تو گرم میشدیم

انگار زمستونی نبود

دلم میخواست صدات کنم

داد بزنم هوار کنم

هستی مو زیر پات کنم

فدای تو کنم تن و

قربو نی خنده هات کنم

دلم میخواست اینجا بودی

اینجا تو در کنار من

اما که حیف نبودی و

منم اسیر لحظه ها

دلگیر از این روز و شبها

از بس دلم تنگ شده بود

از بس دلم تو سینه

داشت هوار میکرد

طفلی دلم خون شده بود

تو رو میخواست

پنجره رو باز کردم و

تا آخرین حد صدا

تا اونجا که رمق بهم اجازه داد

کردم صدات

کردم صدات

یک دفعه موج سرما

زنجیر ها رو دریدن و هجوم آوردن تو خونه

سیلی زدن به صورتم

که هی فلانی...

......خفه

 

 

نمیدونی که تو عجب

بگو مگویی بود

دعوایی بود با سرماها

با سرماها که تازیانشون

به عمق استخوان میرفت

 صدای گرم و بی رمق

رفت به اوج آسمون

نمیدونم  نمیدونم

عزیز من

شنیدی تو اون شب اون صدا

اما شنیدن همه ء

اشک چشم پشت بومها

یکی یکی شکستن و

ریختن  پای ناودونیها

ناو دونا که خشک بودن با

بلور عشق مثل یه بغض  تو سینشون

تا فهمیدن که اشکها

برای من

برای تو

ریخته شدن

تا با ما همزبون بشن

بغض تو سینشون وا شد

کنده شد و اومد بیرون

عجب صدایی شده بود

این بغضهای غمبار عشق

آره عزیز دل من

هر شب من

اینجوریه

با یاد تو صفائیه

بیداریه ...

بیداریه..

رو به خدا هم عزیزم التجائیه

دعائیه

دلم برات تنگ شده . دلم برات تنگ شده

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فریبا ج چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام و صد درود بر شما این خیلی جالب و با احساسه...ترا ای نازنین یار من میبوسم و میبویم و نازت کنم هر دم..احساستونو حسودیم میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد