ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
'How Long Will You Be With That Newspaper?
Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?
Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.
شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
Just For Dad's Sake, Dear'.
Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands.
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت
'Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This.
But, U should....' Ava Hesitated.
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد
'Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?'
ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی
Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?'
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟
نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد
All Our Attention Was On Her.
'Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!'
همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم
'Please, Ava, Why Don't U Try To Understand Our Feelings?'
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
I Tried To Plead With Her.
'Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice'.
سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود
Ava Was in Tears.
'And U Promised To Grant Me Whatever I Ask For. Now,U Are Going Back On UR Words.
آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت
It Was Time For Me To Call The Shots.
'Our Promise Must Be Kept.'
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
'No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honour Her Own.
نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره
Ava, UR wish Will B Fulfilled.'
آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم
Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted,
'Ava, Please Wait For Me!'
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام
What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy.
'May Be, That Is The in-Stuff', I Thought.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه
'Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!'
Without introducing Herself, A Lady Got Out Of The Car,
And Continued, 'That Boy Who is Walking Along With Ur Daughter is My Son Bomi.
خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه
He is Suffering From... Leukemia'.
She Paused To Muffle Her Sobs.
'Harish Could Not Attend The School For The Whole Of The Last Month.
He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده
He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن
Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue.
But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son !!!!!
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه
Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter.'
آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین
I Stood Transfixed And Then, I Wept.
'My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is..........
سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی
"The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms
But Are Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love !!"
Think About This
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
به این مسئله فکر کنین
salam
ghashang bud
یک کم درشتر بنویس ریز حوصله نداریم بخونیم