تو این فکر بودم که با هر بهونه
یه بار آسمونو بیارم تو خونه
حواسم نبود که به تو فکر کردن
خود آسمونه خود آسمونه
...m...
می نویسم روی دفتر سال نو
باز یک احساس و یک احوال نو
باز هم عاشق شدن، پروانگی
باز هم جاری شدن در زندگی
باز همصحبت شدن با یاسها
با اقاقی های شهر رازها
باز در تکرار شادی گم شدن
در هیاهوی زمین پیدا شدن
باز هم میلاد نو، انسان نو
طرح تازه، ایده و جریان نو
آه، آری باز هم در این بهار
می زند لبخند بر ما روزگار
تقدیم به..m
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم
بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
آدم محنت کشیده زود گریان می شود
گوشه ای پژمرده و، سردرگریبان می شود
هیچ مهری، هیچ لطفی را نمی خواهد دگر
بی سبب دلگیر، از این و هم از آن می شود
بعد هر سختی خداوندا تو خود فرموده ای
روزگار راحتی پس کی نمایان می شود؟
گریه ی پنهانی ام تقصیر من هرگز نبود
قلب وقتی بشکند،آدم پریشان می شود
شک ندارم،آخر این دیوار غم خواهد شکست
می رسد روزی که دنیایم گلستان می شود
بی پناهی های ما از درد تنها بودن است
زخم های ما فقط با "عشق" درمان می شود.
ای ردیف غزلم،ورد زبانم،نفسم
حاکم گستره ی فن بیانم ، نفسم
تو چه کردی که دلم این همه خواهانت شد؟
حکم کرده است فقط با تو بمانم نفسم
گوشه ی دنج اتاقم شب شعری برپاست
گرم چندین غزل پر هیجان ام نفسم
بیستون چیست؟ بگو تا دل البرز بِکن
امتحان کن به گمانم بتوانم نفسم
چه شده راحت من! این همه ناآرامی؟
غرق تشویش شدی من نگرانم نفسم
بسته ای بار سفر را به کجاها بی من
من که همراه تر از هر چمدانم نفسم
زندگی بی تو اگرمرگ نباشدزجراست
با تو تنظیم شده هر ضربانم نفسم
شب سپید است،کنارتوتنم نورانی ست
با تو خورشید ترین ماه جهانم !نفسم
...m...
چو آتش خُشک و تَر میسوزی ای عشق
همیشه مُبهم و مرموزی ای عشق !
برایت " شادی و شیون " مهم نیست
خودت می بُری و میدوزی ای عشق !
من نگاهش میکنم او هــم نگاهــم میکند
او بـــرای دل بــریــدن مــن بــرای دلــبـــری
عشــق یعنی تار مــوهای تنت می ایستند
هر زمان که اسم او را روی لب می آوری