من نگاهش میکنم او هــم نگاهــم میکند
او بـــرای دل بــریــدن مــن بــرای دلــبـــری
عشــق یعنی تار مــوهای تنت می ایستند
هر زمان که اسم او را روی لب می آوری
رفتم رفتم رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
ازعشق تو جاودان ، ماند ترانه من
با یاد تو زندهام ، عشقت بهانه من
پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه من
تا ریزد گل از رخت درآشیانه من
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
آهم را میشنیدی به حال زارم میرسیدی
نازت را میخریدم تو ناز من را میکشیدی
به خدا که تو از نظرم نروی
چو روم زبرت ز برم نروی
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآید چه شود؟
شب فراق ما سرآید چه شود؟
به خدا کس زحال من خبر نشد
که به جز غم نصیبم از سفر نشد
نروی یک نفس ز پیش چشم من
که به چشمم به جز تو جلوهگر نشد
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم
مـــــــــن زخمــــــــهای بــ
ـ
من زخمهای بی نظیری به تـــــن دارم
.......................
چقدر خوبه ..
کسی هست ..
که وقتی بهش فکر می کنی !
اونقدر گرم میشی..
که یادت میره ..
اتـــــاقت چقدر سرده ..!!!!!!!!!
...........................
کمی عوض شدم؛
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم؛
به کسی تکیه نمیکنم .؛
از کسی انتظار محبت ندارم؛
خودم بوسه میزنم بر دستانم ؛
سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم...
چقدر بزرگ شدم یک شبه !!!
...............................
در خلوت من نگاه سبزت جاری ست
این قسمت بی تو بودنم اجباری ست
افسوس نمی شود کنارت باشم
بی تو هر ثانیه و لحظه ی من تکراریست
......................................................... بیمار خنده های توام بیشتر بخند.
وقتی دل چاره نداره چکنه؟
وقتی گل بوی تو داره چکنه
وقتی آسمون دل تیره وتاره چکنه؟
وقتی سرما توی بهاره چکنه؟
وقتی غم احاطه داره چکنه؟
وقتی دل چاره نداره چکنه؟
وقتی رنگ گل تو را یادم میاره چکنه ؟
وقتی شادی معنا نداره چکنه؟
وقتی روز براش سیاهه چکنه ؟
وقتی برای رفتن پایی نداره چکنه؟
وقتی رسیدن معنا نداره چکنه؟
وقتی هستی اما نیستی چکنه؟
به کی ؟؟ وکدوم طرف ؟؟ روبیاره چکنه؟
خرداد93
خدا ما رو برای هم نمیخواست
فقط
میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمۀ ما مال ما نیست
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا
از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست
خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم
میبینم
میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما
تو
میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم
داره رو دست ما میمیره این عشق
کسی میداند این افسرده در این خانه ویران دنیا
چه نالان است ؟؟؟
چه میگوید ؟؟
چه میخواهد؟؟؟
کسی میداند این اوج پریشانی.
این شور شیدایی.
این ساز غم انگیز ... اما...
دلنواز و روح پرور چیست؟؟
کسی میداند این رمز و رموز عشق زیبا چیست؟؟؟
که ما را مبتلا کرده ...
که آبم میکند این احتیاج با تو بودن را؟؟؟
تو میدانی ...
که میخوانی خط به خط این گفته های خالص و ناب دلم را .
نمیدانی ؟؟؟؟؟؟؟
تو میدانی؟؟؟؟؟؟
نمیدانی .که عشقت برده از من توان وتاب و آرام و قرار ...... دل
نمیدانی .چه دردی دارد این زهر جدایی.
نمیدانی که بی تو مانده ام تنهای تنها
در وادی درد و پریشانی
نمیدانی که با هر خاطره از یاد تو
که هر لحظه عجین است با هستی من .
تمام قلب و روح من چه فریادی است..
نمیدانی که لحظه لحظه های عمر این عاشق
چه طوفانیست..
پریشانیست...
زندانیست...
نمیدانی که وقتی نام زیبایت براین لبهای عطشان میشود جاری
چه غوغائیست
نمیدانی که وقتی ظاهر زیبا
و
آرام تو را با خود به عمق اشتیاق جان مجسم میکنم .
سراسر جان شود آتش
شرر تا آسمان دارد.
و
محتاج قطره بارانیست..
نمیدانی نبود تو کنار من
بلایی خانمانسوز است
ولای .
درد .درد.درد. پنهانیست.
نمیدانی .... نمیدانی .... نمیدانی ..
چه نجواییست .چه غوغاییست . چه طوفانیست .
چه فریادیست . .....این حالتهای زیبای پریشانی.
اما ...
تو میدانی ....
تو میدانی .. چرا ؟
چون عاشقت با تو آشنائیهای خوش دارد.
تو میدانی ..
وشاید خوبتر از من .
که سرتا پا پر از آتش شوم سوزم از این درد نهانی
تو میدانی که وقتی
برای چشمان بی فروغ من یک لحظه دیدارت میسر میشود
چه شوق و شور وفریادیست
از شادی..
تمام لحظه ها آندم پر از عشق است و احساسی تماشایی
پر از نجوای جان سوزیست طولانی
تو میدانی
که من در این فسانه .
که ذره ذره احساس و غرور و هستی خود را
با بهانه .
کنم تقدیم تو با صد ترانه ..
که ای هستی ...
ای آخرعشق
دوستت دارم
دوستت دارم
با فریادهای عاشقانه
دلم گرفته آسمون از ابرهای تو هم خسته ترم
تو روزگار بی کسی خیلی وقته در بدرم
بغضی که تو سینه منه زخم یه خنجر غمه
آمد و خنجر زد و رفت هوای سینه پر غمه
کبوتر دلم پرهای پروازش شکست
شوق پرواز دیگه نیست همه جا پر از غمه
از من نپرس چه میکشم با این دل شکسته ام
از من نپرس چه میکشم با اینهمه غم که دارم
دلهره تموم شدن توی تنم نشسته
به هر طرف رو میکنم درهای شادی بسته
درهای شادی بسته.
در هوای تو .در هوای عشق به باران
من ساده چه وقتی را هدر کردم
بر روی صندلی تنهاییم
چه بی هدف آسمان را نگاه میکردم
وقتی پرنده ای در اسمان دل پر نمیزد
وقتی همه جا آبی آبی بود
حتی پروانه ای بپرواز نبود
من چه اندوهناک لحظه ها را سر کردم
نمیدانم .... نمیدانم ....
شاید شبحی بود
شاید غمی از غمهای بلند
غمی از غمگین ترین غمها
مرا به بازی گرفته بود
شاید....
درهوای باریدنهای غم در روزگاران
این هم بایست مثل همه بایست ها
مثل همه قسمت ها
قسمت بود
اما ..............
من که صادقانه.
من که عاشقانه در کوی خرابات گلستانی داشتم
و گفته بودم بی تو پا ننهم به هیچ ثانیه ای
شاید.................
شاید ...
در باورت نبودم
شاید...
شانه ات جایی برای خیس شدن از اشک نداشت
شاید..
مرهم نبودی.
شاید..
چه آسان آمدی ای دوست چه روشن آمدی
چه ساده قدم به سرزمین عشقم گذاشتی
چه بی پروا....چه رنگین کمانی داشتی
منتظرت میماندم که چه صفایی داشتی
چشم براهت میشدم چو شب
که ماه من باشی
چراغ این دل بیقرار من باشی
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
دلم زنازکی خود شکست در غم عشق
شاید آنکس که به دل مهر غم میزند باشی
دلم را بتو دادم نتوانستی نگهدارش باشی
شاید تو لایق این عشق و شکسته دل نباشی
شاید نبودی ...یا نباشی
مرا ازیاد خود بستان بدین خواب فراموشی
که من خودغرق خواهم شد در این دریای مدهوشی
که خود را گم میکنم دیگر به خلوتهای خاموشی
گم میکنم...
گم میکنم ..
به خلوتهای خاموشی
لحظه ها ثانیه ها همگی نامردند
گفته بودند که به پیشم باز میگردند
برنگشتند به پیشم و پس از رفتنشان
بی جهت و بیهوده عقربه ها میگردند
تو بگوچراسبز بنامم به دروغ
لحظه هایی که سراسر زردند
سراسر دردند
لحظه ها فاصله هایی موهوم
لحظه ها فاصله هایی سردند
لحظه ها فاصله فاصله هاست
بی تو زردند همه
بی تو موهومند همه
بی تو سردند همه
بی تو دردند همه
بگذار ز پیشم بروند بگذاربروند
لحظه هایی که همه بی تو همراه دردند
بروند .... بروند
کاش بودی تا زمستان دلم
این چنین پر سوزپر سرما نبود