تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی
عمری ز پی مراد ضایع دارم
سکوت دردناک است اما در سکوت است که همه چیز شکل میگیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد.
---
درون هرچیز در اعماق هستی نیرویی هست که چیزی را می بیند و می شنود که هنوز قادر به درکش نیستیم.
هر آنچه امروز هستیم از سکوت دیروز زاده شده است.
به یک نفر مسلط به زبان آدمیزاد برای رفع پاره ای دلــتـنـگیهــا نـیازمــندیم .
تــرجیهــا۵۰٪ شـکـست خـورده از عــشق بـا یـه کولـه بـار تخربــه تــلخ با یــه قــلب پــر از تــرک .
چه میهمانان قانعی هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت.
---
چارلی چاپلین میگه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص .
---
تو میگفتی زمانی دور یا نزدیک ؛ فریب زندگی ما را ، مرا از تو ... ترا از من جدا سازد و من باور نمی کردم. تو میگفتی زمان صد چهره افسرده هم دارد ، جهان تنها گرمای محبت نیست و من باور نمی کردم. تو میگفتی و من در گوش تو افسانه می خواندم و افسوس اکنون هر یک جدا از هم ، راهی در پیش رو داریم. ومن تنها تنها بارها از خویش می پرسم :
چــه خـــواهـــی کــــــــــــــــرد؟؟؟
می دونی ادما بین الف تا ی قرار دارند . بعضی ها مثل "ب" برات می میرند،مثل "د" دوستت دارند، مثل "ع" عاشقت می شوند، مثل "م" منتظر می مونند، تا یک روز مثل "ی" یارت بشن .
---
زخمی بر پهلویم است و خون می چکد و خدا نمک می پاشدو من پیچ می خورم و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم چون به یادم می آورد که سنگ نیستم چوب نیستم خشت و خاک نیستم که انسانم
..............................
یاد
هرجا که دلی شکسته دیدی یادی ز دل شکسته ام کن
هر جا به قفس پرنده ای بود یاد از پر و بال بسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
هر جا که در خت بی بری بود با شاخه نازک و شکسته
هر جا که بلور پاک شبنم دیدی که به روی گل نشسته
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
ای بی خبر از محبت و مهر
ای بی خبر از سرشت یاران
ای بی خبر ازشکایت دل
فارغ زخیال بیقراران
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
هر گاه که کنار تخته سنگی...یک شاخه نو شکفته پژمرد
هر گاه.که به روی موج دریا آن قوی سفید بی نوا مرد
ای بی خبر از محبت و مهر
ای بی خبر از سرشت یاران
ای بی خبر ازشکایت دل
فارغ زخیال بیقراران
یادی زدل شکسته ام کن
یادی زدل شکسته ام کن
ترکم مکن ترکم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
مهر خود ازمن کم مکن
ترکم مکن ترکم مکن...
ای غم مرا زین بیشتر
دیوانه در عالم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
یارب حدیث هستی ام
سرتا به سر ماتم مکن
خود مانده در این قصه ام
این قصه را مبهم مکن
جامم تهی هر دم مکن
هم خانه ام با غم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
سوزم تویی سازم تویی
در سوز وآوازم تویی
پایان گرفته هستی ام
بازا که آغازم تویی
این سوز عشقم کم مکن
هم خانه ام با غم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
گیسو میفشان و مرا
درگیر پیچ و خم مکن
وان رشته عمرم چنین
پیچیده و در هم مکن
ترکم مکن ترکم مکن
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردم ُ شناختی دل من
مونده بار غم روی شونه ام
گم شده تو شهرت نشونه ام
کی میدونه ای بینوا دلم غیر غم کسی راه خونه ام
ستونهاش خراب پایه هاش خراب
کاخی رو که ساخت این دل من
مردومو شناخت این دل من
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردم ُ شناختی دل من
ذره ذره ابم میکنی روز و شب عذابم میکنی
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...
تـــاج از فـــرق فلـک بــــــــــــرداشتن
تا ابـــد آن تـــــاج بــــرســـــــر داشتـن
در بـهشـت آرزو ره ِیــــــــــــــافتـــــن
هـــــر نفس شهــــدی به ساغــر داشتـن
روز در انــــواع نعمت هــا و نــــــــاز
شب بتی چــون مـاه در بـــــر داشتن
جــــاویدان در اوج قــــــدرت زیستـــن
ملـــــک عـــــالــم را مسخــــر داشتـن
بر تو ارزانی که مـــا را خوشتر است
لــــذت یک لحضــــه مـــــــادر داشتن
مرگ از زندگی پرسید : چه چیزی سبب شد که تو شیرین باشی و من تلخ؟ زندگی گفت : دروغی که در من است و حقیقتی که در توست. |
زندگی حقیقت مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند : فروختی ؟؟؟گفت : نفروختم ولی تمام شد! |
چه شریف است دل غمگینی که اندوهش مانع از آن نمی شود با دلهای شاد سرودی سرکند. جبران خلیل جبران |
شعری از مرحوم آقاسی
بسم الله الرحمن الرحیم
مسلمان نمایان تکنو کرات
ره آوردتان چیست جز منکرات
شما گر نماینده مردمید
چرا ماتو مبهوت وسردرگمید
شمایی که دین را به نان میدهید
کجا در ره عشق جان میدهید
نمایندگانی کزین امتند
خدا باور و تشنه خدمتند
اگر خشم دینی ملایم شود
در این سرزمین غرب حاکم شود
الا ای عارفان بی معارف
جهان اندیشه گان شبهه عارف
اگر فرهنگتان فرهنگ دین است
چرا آهنگتان کفر آفرین است
شما گر پیرو خط امامید
چرا دلبسته میز و مقامید
فضای باز یعنی بی حیای
در انظار عمومی خود نمایی
فضای باز یعنی نانجیبی
تظاهر سازی و مردم فریبی
که میدان داد این نوکیسه ها را
حمایت کرد این ابلیسه ها را
سر افرازان برای سر فرازی
ضرورت دارد آیا برج سازی
بیا با افق مهربانی کنیم
غم پونه را آسمانی کنیم
بیا تو ی نقاشی قلبمان
رز عشق را ارغوانی کنیم