به تو می اندیشم
همه می پرسند ، چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمه
دلکش برگ؟چیست در بازی آن ابر سفید ؛روی این آبی آرام بلند
، که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟
نه به ابر ، نه به آب، نه به این آبی آرام بلند ، نه به این آتش
سوزنده که لغزیده به جام،نه به این خلوت خاموش کبوترها،من
به این جمله نمی اندیشم ، " به تو می اندیشم
"ای سراپا همه خوبی ، تک وتنها به تو می اندیشم ، همه وقت ،
همه جا،من به هر حال که باشم به تو می اندیشم ؛ تو بدان اینرا ،
تنها تو بدان ، تو بیا اینجا تنها تو بیا، تو بمان با من تنها تو بمان ،
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب؛من فدای تو،به جای همه
گلها تو بخند ،اینک این من ؛که به پای تودر افتادم باز
،ریسمانی کن از آن موی دراز ، تو بگیر ، تو ببند ، تو بخواه،
پاسخ چلچله ها را تو بگو،قصه ابر هوا را تو بخوان،تو بمان با
من تنها تو بمان
.در دل ساغر هستی تو بجوش ، من همین یک نفس از جرعه
جامم باقیست آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
گذری کن که دل من به تمنای نگاهت.
شب هجری به سحرکردوندیدآن رخ ماهت.
نه سحردیدونه رویت نه سرنافه مویت.
دل دیوانه کویت نشنیدازره وسویت.
شب هجران توای دل نه به سرآمد وکم شد.
چوگذشت ازسرت عمری همه ات ناله وغم شد.
نه مه آمد نه سبیده نه صباعطرتوچیده.
شب هجران توماندوروزماندن نرسیده
چه کسی میپرسد در این بیغوله
در این دریای طوفانی
در دشت خزان زده
خنده چیست
قهقهه از ته دل از کیست
بی شک از تو نیست
از تو که میهمان تو بودم
از تو که با منی
عجب صدای دهشت ناکی است این صدا
مثل هوهوی باد
مثل فریاد موج بلند طوفان برای زورق
مثل فریاد برای هیچکس
برای هیچ چیز
چقدر تنهای تنهائیم
اما با همه
کاش در داخل آئینه بودیم
تو ماه رابیشتر از همه دوست می داشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما افسوس..
افسوس .. که...
این ماه ..
اما این ماه
یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست .
شرمنده ایم .
می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .
می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم .
یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،
و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم .
به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .
ای یوسف زهرا !
خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ،
ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ،
روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین .
به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر
ای عزیزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .
یابن الحسن !
برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ،
سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند .
اما ...
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما... نه ،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم .
دل شکسته داریم
و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .
ناامیدیم و به امید آمده ایم .
افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم .
سفارش نامه ای هم داریم .
پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین ، تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشنده تری .
به فریادمان برس ، درمانده ایم .
ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب !
یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم :
تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .
تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .
سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم .
سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند .
سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند .
یا بقّیةالله !
خسته ایم و افسرده ،
نالانیم و پژمرده ،
گریه امانمان را بریده است .
غم دوری ، دیوانه مان کرده است .
اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم :
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .
تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .
و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد .
ای کاش پیش از مردن ، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است
کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟
شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است .
کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای .
کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟
و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای .
کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟
و اگر آن روز فرا رسد ...
و ما شاهد آن باشیم ،
شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم :
الحمدلله رب العالمین .
فکر من بوده از آغاز با تو خونه ای بسازم
قد قلب مهربونت
خونه عشق رو بسازم
دیوارهاش عکس تو باشه
عکسی از عشق تو باشه
عکسی از عشق من و تو همه جای خونه باشه
تو عزیزی تو شکوهی
تو طلوعی
تو نجاتی
تو تموم لحظه هایی
تو گل فرشته هایی
دست تو یک سر نوشته
کلید در بهشته
تو دلم برای دستات
یک دوستت دارم نوشته
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم نوشته
ز اشتیاق تو جانم بلب رسید بیا
نظر به حال دلم کن ببین که چون کردی
...........................................................
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وانکه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست
گر تورابا ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تورا بی ما صبوری هست مارا تاب نیست
چند نکته
فرق طوفان و نسیم در نوع بر خورد آنهاست
و
موقع حسابرسی خودتان
زیاد به خودتان تخفیف ندهید
سلام مدتی بخاطر مسئولیتی سنگین در اول راه غیبت داشتم
انشاالله جبران خواهم کرد البته اگروقت اجازه دهد
نومید مشوامید میدار ای دل
در غیب عجایب است بسیار ای دل
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را نه بگذار ای دل
.............
بی عشق نشاط و عشرت افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی جنبش عشق در مکنون نشود.
.... .... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...
تقدیم به همه باز دید کنندگاه گلم