زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

سروده..............//

 

 

وقتی قدم گذاشتی .

وقتی تو آمدی

بهار از ره رسیده بود

تا مژده تورا دهد

وقتی تو آمدی

پرستو در پهنه آسمان دلم پر می کشید

وقتی تو آمدی

طبیعت برایت آغوش باز  میکرد

سبزه های سبز  را برایت ناز میکرد

وقتی تو آمدی

بهار بهار شد

گلهای بهاری خرمن خرمن

در تن من روئید

وقتی تو آمدی

دنیا رنگی دگر گرفت

ای بهارین چهره

خوش قدم گذاشتی.

 

 

سلام ای روح نسیم

ای رنگ گل سرخ

ای سبز تر از سبزه به باغ

ای پاکتر از جان و جان

ای تو مرا جان

ای همه خوبی

ای همه گفتارت خوش

ای بداد دل رسیده

تو مرا یاور باش

 

 

کنار پنجره تنهائیهایم نشسته ام

با یادت به دور دستها خیره ام

پرستوی عشق را نظاره گرم

بی هدف بال به هرگوشه میساید

در پهنه آسمان آبی جز پرستوی عاشق چیزی نیست

بدنبال گمشده اش میگردد

در حزن آلود صدایش بغضی

خفته در ناباوری

صدایش مثل دلش گرفته

از اوج به زیر می اید

در باغچه کوچک دل چرخی میزند

شاخه گلی میبیند

گرد گل مثال پروانه و شمع

میگردد

کنار گل زمزمه میکند

آوازی سوزان سر میدهد

تو سر گذشت من نبود

جز غم و دلشکستگی

عمری گذشت و از تنم هنوز نرفته خستگی

از دست روز و روزگار خسته و دلگیر منم

من هم با چشمی پر اشک

بیاد تووعشق زمزمه گرم

تو گیر و دار عاشقی وقتی که سر خورده  شدم

منم با برگهای خزون ریختم . پژمرده شدم

خوشبختی با پرنده ها پر زد و رفت تو آسمون

اونقدر دور شد که از او نه نامی موند و نه نشون

گوش فلک نمی شنید دل هر چه فریاد میکرد

گوش فلک نمی شنید دل هر چه فریاد میکرد

 

 

ما که دلتنگ شدیم

: خسته و بیرنگ شدیم

درحریم عاشقان سخت تر از سنگ شدیم

دراسمان عشق من تکه ای از ابرنبود

ماه نبود هور نبود

گل نبود  باغ نبود  سبزه نبود

نغمه شادی نبود

خبرازبوی بهاران که نبود

روزروشن

شب مهتاب نبود

تو نبودی جانا هیچ نبود

زهمین بسکه دلتنگ شدیم

خسته و بیرنگ شدیم

سنگ شدیم

 

 

سروده..............

آمد بهار اما دلتنگیهای من. هنوز هست

آمد رستخیز طبیعت اما روح  من. غمگین هنوز هست

آمد شادی کنان بلبل مست  اما

گل من در غنچه هنوز هست

آمد سبزه به باغ  اما رنگ خزانیم هنوز هست

آمد باران بهاری نشست به روی تنم

اما خشکسالیم هنوزهست

آمدروشنایی در همه عالم اما

اما پیوند تاریکیم هنوز هست

 

تو اگر طلوع خود را به جهان بگسترانی

ازهمه روی چو ماهت نظری به من رسانی

غم وغصه و ملامت

گریه و اشک ندامت

همه افکنم به سویی

زنم از شوق تو فریاد

به جهان کنم سروری

چه خوش است آنگه که رسد بهار زیبا

بزند به باغ بلبل چهچه و غنای زیبا

 

ای غزلواره عشق

ای روح نسیم

 ای پاکی هر نغمه شاد

ای که ماندی جاوید

تو در این سرخ شفق

ای غریب آشنا

ای تو ماندنی ترین

ای آمده از سوی وفا

ای تو بهترین نگاه

ناب ترین

قصه عشق

ای تو اولین طلوع

بمان نرو

ای تو بهترین شروع

بیا بمان

برای من که خسته ام

خسته از این در بدری

خسته از این بی یاوری

بی همدمی

بیا بیا

بیا بمان

بمان نرو

سروده ها .. بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست ؟؟؟

عشق کدام است؟

غم کجاست؟

وقتی دلم از دوریت احساس تنهایی کند

گویی تمام غصه ها بر دوش من سنگینی کند

وقتی که از نادیدنت  چشمان من دریای بارش می شوند

 گویی تمام ابرها در چشم من خانه کرده اند

وقتی دلم بیتاب توست درسینه ام افغان کند

وقتی نمی بینم تو را گویی

غمی چون کوه رادر غمخانه پنهان کرده ام

درسوزش هر آه من

جمله جهان لرزان شود

در خون فشان چشمان من

هستی زخود بیخود شود

ای ساغر هستی من لیلای من

بنگر براین احوال من

 رحمی نما برحال من

کامد بلب این جان من

بااین همه اوصاف من

مجنون کجا چون من شود

مجنون کجا چون من شود

سیزده بدر..... سروده ها

سیزده بدر

جشن سیزده فروردین ماه روز بسیار مبارک و فرخنده است. ایرانیان چون در مورد این روز آگاهی کمتری دارند آن روز را نحس می دانند و برای بیرون کردن نحسی از خانه و کاشانهً خود کنار جویبارها و سبزه ها می روند و به شادی می پردازند. تا کنون هیچ دانشمندی ذکر نکرده که سیزده نوروز نحس است. بلکه قریب به اتفاق روز سیزده نوروز را بسیار مسعود و فرخنده دانسته اند. مثلا در صفحهً 266 آثار الباقیه جدولی برای سعد و نحس آورده شده که در آن سیزده نوروز که تیر روز نام دارد کلمهً ( سعد ) به معنی فرخنده آمده و به هیچ وجه نحوست و کراهت ندارد.  بعد از اسلام چون سیزدهً تمام ماه ها را نحس می دانند به اشتباه سیزده عید نوروز را نیز نحس شمرده اند. وقتی دربارهً نیکویی و فرخنده بودن روز سیزدهم نوروز بیشتر دقت و بررسی کنیم مشاهده  می شود موضوع بسیار معقول و مستند به سوابق تاریخی است. سیزدهم هر ماه شمسی که تیر روز نامیده می شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندی است که " تیر " نام دارد و در پهلوی آن را تیشتر می گویند. فرشتهً مقدس تیر در کیش مزدیستی مقام بلند و داستان شیرینی دارد. ایرانیان قدیم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ایست به باغ و صحرا می رفتند و شادی می کردند و در حقیقت با این ترتیب رسمی بودن دورهً نوروز را به پایان میرسانیدند. 

.................................................

........................................

.....................

چه روزها می آیند

چه سریع میگذرند

چه شتابی دارند

این دقایق ها

این ساعتها

 میگذرند

میگذرند

همچو رودی خروشان

در گذرند

چه شتابی دارند

وما به تماشا نشسته ایم

چه خوش نشسته ایم

گذر عمر می بینیم

 

چه شتابی دارند

چه بهاری همه پر گل

چه تابستانی همه گرما

چه پائیزی همه رنگین کمان زیبا

چه زمستانی سفید سفید همه سرما

چه شتابی دارند

مانند یک چشم بر هم نهادن می آیند . میروند

می گذرند

چه شتابی دارند

 میگذرند

چه بادلتنگی

چه شاد

  میگذرند

میگذرتد 

 

آمده ام که سر کنم

قصه درد و هجر خویش

آمده ام با تو دلی

صحبت شور وشر کنم

آمده ام تا که دلم

زغصه ها بدر کنم

 

آمده ام که دیده ام

به دیدنت جلا دهم

آمده ام که بگذرم زهر چه غم

با تو که یک آینه ای به چشم من

آینه ای به رنگ پاک صبحدم

آینه ای که روشن است

به رنگ نور

سفید و پاک رنگ خدا

 

به که گویم غم دلتنگی وفراق خویش

به که گویم غم دل

به که گویم که دلم تنگه برات

با چه لحنی بسرایم

که

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

عشق را آغاز هست انجام نیست

به که گویم رقص پروانه چه زیباست

غمزه گل برای پروانه چه زیباست

به که گویم عشق پروانه قشنگست

به که گویم مردن شمع در غم پروانست

به که گویم که تو در من جانی

به که گویم که تو در من

در تمام لحظه ها

میخوانی

به که گویم که تو

صاحب  لحظه های من شده ای

به که گویم ؟

به که گویم میسوزم و فریاد

نمی آید مرا

به که گویم گر گرفته قلب من

آتش سراپا جان من

به که گویم تو سراپا هستیم

آرامشم .

سرودی خوش در نغمه های مستی ام

به که گویم؟؟

 

 

دلتنگیهای سال جدید ..سروده ها تقدیم بشما...

گفته بودم بدون تو

 شب

شبی سرد و تاریک و سیاه است

گفته بودم بدون تو

روز

ابری و بارانی و طوفانیست

میدونی ؟

 شب ستاره هاشو

 ازاشکهای  من امانت میگیره

میدونی

وقتی نیستی خورشید خانم در نمیا د

آره نمیتونه در بیاد

بجز ابرهای سیاه هیشکی سراغم نمیا د

 

میدونی دلم همش سراغتو از من میگیره

تو رو می خواد

چشمهای گریونم همش ستاره هاشوفرش راهت میکنه

 

تو که بی وفا نبودی چرا میری و گذشتی

اسم منو از دفترت تو خط نزن

شاهد مرگ من  نباش

اگر در سینه ام شوریست

اگر این شور شیرین است

اگر نام قشنگت را

بروی صفحه دل می نویسم من

اگر حک کرده ام عشقت

بروی قلب تب دارم

اگر این حک شده نوری

برای لحظه های سرد بی تابی

برای ظلمت و تاریکی ودردم

بدان . مرورت میکنم

میخوانمت . هزاران بار در

هر لحظه از عمرم

و پیچیده عطر خوشبویت

تا ابد

درون من

در یادم

با یادتو ام زنده

نگاه منتظر دارم

سینه ای سوزان

و پر آتش

بدان یادت مثال بت

نشسته در وجودمن

و من ترسا

و من یک راهب ساکن

در دیر و کلیساها

نمیبینم دگر چیزی

حدیث شمع و پروانه

حدیث آن گل و بلبل

بدیدارت نیازی بیکران دارم

وگر روی از من تو بر تابی

حدیث آب و آتش

حدیث آهن و آب است

ابرها  آمده اند

همه تاریک وسیاه

چشم من را بینند

که به ره منتظرند

ودلم را که تنگ

می کند ناله و آه

و تو آن حس غریب

و تو آن هلال ما ه

و تو خورشید جهان آرایم

که پنهان شده ای در

پشت ابرهای سیاه

که زده ای دل به دریا

من دلم تنگ شده

که بدون تو تمام لحظه ها

خیلی بیرنگ شده

تو نباشی لحظه هام

همشون جهنمی

همشون

جهنمی پر از عذاب

 

 

چه ها که از گردش ایام  ندیدیم

 

 

بهاریه .......سروده

 

درروزهای سرد پایانی

در روزهای آخر باران

در روزهای دلگیر زمستانی

که هوای ناجوانمرد و سرد

کمی انصاف به خود میداد

بساط خویش را برچید

با سفیدی ها جدایی کرد

قلب کوچک پرنده باز

به طپش افتاد وپر کشید و برفت

رفت در اوج آبی بیکران

رفت تا عمق آسمان

پری از شادی بر هم زد

فریاد شادی از سر شوق

به تمام پروانه ها اهدا کرد

در زمین به زیر پرش

گلها و سبزه ها خندیدند

همگی دست در دست هم

ندا دادند

وقت بیداری زمین آمد

وقت پایکوبی . بهار آمد

نظر فراموش نشود

سال۱۳۸۷مبارک.... سروده ها

 

www.hamtaraneh.com

سال نو بر شماعزیزان  مبارک

 

سال نو بر شما عزیزان مبارک

سال نو بر شماعزیزان  مبارک

 

 

ای که رفته ای

ای که پا کشیده ای در خیال خود

تو از خیال من

ای که رفته ای

در خیال خود

زلحظه های خیال من برون

تو بگو

 که من  چگونه بی تو

سرکنم تمام لحظه ها ی زندگی

تو خسته ای ز بودنم؟

اما تو همیشه با منی نرفته ای

نرفته ای تو با منی

خیلی سخته بی تو بودن

خیلی سخته از تو دور بودن

خیلی سخته بی تو موندن

توی این وحشت غریب و تنها

توی این نا آرومی ها

توی این شهر غریب و غم زده

توی این غروب دلگیر عذاب

خیلی سخته طفلی  دل ناکام بمونه

خیلی سخته که دلم بی تو بمونه

شعر غمگین جدایی رو بخونه

خیلی سخته گم شدن در وادی عشق

خیلی سخته رفتن و جدایی خوندن

طفل دل را همیشه از خواب پروندن

خیلی سخته چشم من منتظر بمونه

تو باشی و من نبینم توی حسرتت بمونم

 

چهره را پنهان مکن که شوق دیدار

برده ما را در اوج دلتنگی و قرار

رفته ای و برده ای از دلم تاب و قرار

میزند طفل دل در سینه فریاد القرار

کشته ای زار و میخندی پس پرده بر این نزار

رسم این است آیاعاشقانراواگذاری در قرار

چهره پنهان کرده ای  گویی در آسمانم  ماه نیست

وا رهانم ای ماه من از ظلمت وتاریکی و ملال

 

پرده بردار زرخسار که جان بر لب ماست

ور نه دگر دل هوس سبزه و صحرا ندارد

میل به گل و گشت و تماشا ندارد

دل سر همرهی ما ندارد

سال ۱۳۸۷ بر همه باز دید کننده گان عزیز و محترم
 
مبارک باد
 
امیدوارم سالی پر از موفقیت و شادکامی پیش رو داشته باشید
 
التماس دعا
 
 

حاشیه رودخانه زیبای زاینده رود...سروده

 

حاشیه رودخانه زیبای زاینده رود سر چشمه گرفته از کوههای بختیاری

عکس ها از مدیر وبسایت

یاد آن لحظه بخیر

که آفتاب در خشان و ابربا نگاهی به ما

 حسادت کردند

سبزه و باغ و گیاهان همه سردر گوش  باهم

  نجوا کردند

تا خبر سوی من آمد از تو .  پلک دل باز پرید

قلبم از شوق  در سینه بکوفت

گفتم با دل . آفرین قلب صبور 

خیز جامه دلتنگی بدر آر

 برکن بر خود جامه ای از جنس بلور

جامه ای از جنس نور سفید وقت دیدار رسید

و به چشمم گفتم ای منتظر مانده به ره

باورت میشود او را بینی

اشک از شوق  به چشمم میگفت دور تر ها را ببین

چشم به اشک همی گفت که با تو کاری نیست کمی آرام بگیر

تار مکن دیدم را

وبه پلکم که تو ای ناز تو خریدارش  ما حلقه را پاک نما

وبه دستم گفتم  شادی از سر گیرید دست برهم بزنید

وبه قلبم گفتم کمتر ای خون شده از هجر  پایکوبی منما

آبرویم مبر این جشن ز چه بر پا کردی

اینقدر در سینه همچون طبل مکوب

ونفس را گفتم جان مولا تو دگر بند نیا

و به لبهایم که بگو هر چه زدلتنگی و هجر هست بگو

تو کلامی در راه جا مگذار

و به پاهایم که  لرزش بیجا نکنید

رعشه ای از سر شوق در حضورش بر پا نکنید

 

بغض در راه گلو وقتی این همه شوق دلدار بدید

خنده های اشک  وچشم و دل و دست و لب و پا

را دید کمی آرام گرفت و بار و بندیل ببست

گفت باید بروم  دگر اینجا برایم جا نیست

 

تو نمیدانی  .که چه شوری دارد

این تن خسته و نالان

 

تو نمیدانی . که چه جشنی بر پاست

در اعضای تنم 

تو نمیدانی . که چه حالی دارم من و این دل

من و این سینه

من و دلتنگی و بغض

من و رعشه های جان

من و یاد و خاطره

من و عشق و اشک و آه

برای دیدار

برای دیدار  حتی در خواب

تو نمیدانی .

اما کاش میدانستی

 

سروده ها....... خیلی دلم تنگه برای.........

 

 

دیوارها دژهای محکم قلعه دردند

من در این قلعه  درد زندانی وبند

به هر سو رو میکنم دیواری بلند

رفته بالا روبرویم تا فنا

نه گلی نه غنچه ای هست دراین وادی درد

نه سبزه و درختی نه پرنده سیاهی

هر روز با طلوع غم نو. عمر را سر میکنم

بعد آن طبق عادت صبح را شب میکنم

شبم تاریک وروز هم تاریک تاریک

تاریکی شده همدمم ندیدم

تاکنون چیزی جز سیاهی

نه صدایی نه نوایی همه غم چه بزمگاهی

منتظر  لحظه مرگم ای خدا برس بدردم

 از اینهمه غم وسیاهی طاقتم نیست دگر

کاش ناجی برسد یا بروم به نزد دلدار

یا که او لطف کند بردم از این سیاهی

بی رحمی تقدیر چها کرد با من ودل

نتوانم نتوانم که شناسم راه و بیراه تقدیر

شاید فراموش شدیم بی تعبیر وتقصیر

در وادی بی رحمی تقدیر

این همه شایدها وبایدها ودوریها

این همه درد و دوری و رنج عذاب

آیا چه توان گفت بجز از بی رحمی تقدیر

بی رحمی تقدیر  

کاش میشد تقدیر را در بند کرد

تاکه با بی رحمی خود نتواند تازد

کاش میشد تقدیر را قاب کرد

در پشت شیشه ای نشکن از جنس شب

اویخت در گوشه ای تنها سردو تاریک

تا شاهد سرماو تاریکی و تنهاییم شود

کاش میشد راهی به تقدیر باز کرد

تا که افسارش گرفته رهوار کرد

ای کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه با تو بودن را انقدر طولانی

 می کردم که برای بی تو

 بودن وقتی نمی ماند

 

اگر سردم اگر

اگر مجموعه ی دردم

اگر پاییز در چشمم غزل خوانده ست

ولی ای کاش می دیدی

تمام ذهن پاکت در دلم مانده ست

و یادت هر شباهنگام

برای این دل وحشی

همان مهمان ناخوانده است

 

ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند

کاش میگفتی که هجران راچه درمان کرده اند

 

   

نظر فراموش نشود

 

سروده ها .. دلم گرفته ..هوای تو ... شاید ...(به درخواست)

دلم گرفته آسمون از ابرهای تو هم خسته ترم

تو روزگار بی کسی خیلی وقته در بدرم

بغضی که تو سینه منه زخم یه خنجر غمه

آمد و خنجر زد و رفت هوای سینه  پر  غمه

کبوتر دلم پرهای پروازش شکست

شوق پرواز دیگه نیست همه جا پر از غمه

از من نپرس چه میکشم با این دل شکسته ام

از من نپرس چه میکشم با اینهمه غم که دارم

دلهره تموم شدن توی تنم نشسته

به هر طرف رو میکنم درهای شادی بسته

درهای شادی بسته.

 

در هوای تو .در هوای عشق به باران

من ساده چه وقتی را هدر کردم

بر روی صندلی تنهاییم

چه بی هدف آسمان را نگاه میکردم

وقتی پرنده ای در اسمان دل پر نمیزد

وقتی همه جا آبی آبی بود

حتی پروانه ای بپرواز نبود

من چه اندوهناک لحظه ها را سر کردم

نمیدانم .... نمیدانم ....

شاید شبحی بود

شاید غمی از غمهای بلند

غمی از غمگین ترین غمها

مرا به بازی گرفته بود

شاید....

 

درهوای باریدنهای غم در روزگاران

این هم بایست مثل همه بایست ها

مثل همه قسمت ها

قسمت بود

اما ..............

من که صادقانه.

من که عاشقانه در کوی خرابات گلستانی داشتم

و گفته بودم بی تو پا ننهم به هیچ ثانیه ای

شاید.................

شاید ...

در  باورت نبودم

شاید... 

شانه ات جایی برای خیس شدن از اشک نداشت

شاید..

مرهم نبودی.

شاید..

چه آسان آمدی ای دوست چه روشن آمدی

چه ساده قدم به سرزمین عشقم گذاشتی

چه بی پروا....چه رنگین کمانی داشتی

منتظرت میماندم که چه صفایی داشتی

چشم براهت میشدم چو شب

که ماه من باشی

چراغ این دل بیقرار من باشی

نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

دلم زنازکی خود شکست در غم عشق

شاید آنکس که به دل مهر غم میزند باشی

دلم را بتو دادم نتوانستی نگهدارش باشی

شاید تو لایق این  عشق و شکسته دل نباشی

شاید نبودی ...یا نباشی

مرا ازیاد خود بستان بدین خواب فراموشی

که من خودغرق خواهم شد در این دریای مدهوشی

 

که خود را گم میکنم دیگر به خلوتهای خاموشی

گم میکنم...

گم میکنم ..

به خلوتهای خاموشی

 

لحظه ها ثانیه ها همگی نامردند

گفته بودند که به پیشم باز میگردند
برنگشتند به پیشم و پس از رفتنشان

بی جهت  و بیهوده عقربه ها میگردند
تو بگوچراسبز بنامم به دروغ

لحظه هایی که سراسر زردند

سراسر دردند
لحظه ها فاصله هایی موهوم

لحظه ها فاصله هایی سردند

لحظه ها فاصله فاصله هاست

بی تو زردند همه

بی تو موهومند همه

بی تو سردند همه

بی تو دردند همه

بگذار ز پیشم بروند بگذاربروند

لحظه هایی که همه بی تو همراه دردند

بروند .... بروند

کاش بودی تا زمستان دلم
این چنین پر سوزپر سرما نبود

    

 

 

به درخواست س غزیز