آسمون ، ابراتو بردارو برو
دیگه تنها منو بگذارو برو
آسمون اخماتو وا کن آبی شو
آسمون غرق به خون دل من
آسمون دشت جنون دل من
تک و تنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبون دل من
آسمون مرده دیگه مهر و وفا
بزم ما پر شده از رنگ و ریا
نه محبت می شه پیدا نه صفا
آسمون قهر دیگه از ما خدا
وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
سعی کن هیچوقت عشق رو گدایی نکنی چون هیچوقت به گدا چیز با ارزشی نمیدن
زندگی اجبار است مرگ اخطار است دوستی فقط یکبار است اما جدایی بسیار است
با اسب زند گی بر ساحل زمان می تازیم
و امواج خروشان و کف آلود دریا
رد مارا از ذهن ساحل پاک می کنند ...
و تنها ساحلی بجای می ماند که
انتظار رهگذران جدید را می کشد
و همچنان ساحل بر جای می ماند ...
راز عشق در این است که در سکوت دست یکدیگر را بگیرید
. کم کم یاد می گیرید که بدون کلام رابطه برقرار کنید .
به یکی می گن اون جهنمه اون بهشت کدومشو می خوای بری . یارو
می بینه جهنم خیلی ردیفه و کلی حوری ریختن توشو دار و درخت و از این حرفا . میگه می رم جهنم .
تا پاشو میزاره آتیش و این حرفا میریزه سرش . میگه چی شد .
می گن آخه چند وقت بود کسی نمی اومد اینجا رفته بود رو اسکرین سیور .
...................................
لره رو داشتن به جرم قتل زنش محاکمه میکردن، دادستان میگه: سنگدل?! تو وقتی داشتی زنت رو میکشتی، ندای وجدانت رو نشنیدی؟! ترکه میگه: نه والله! بس که این زنیکه جیغ و داد میکرد مگه میذاشت ما چیزی بشنویم؟!!
...........................................................
لره سر مرز یه عراقیه رو اسیر میگیره. همینجور که داشته میبردتش، یه دفعه یه خمپاره میخوره بغلشون دست عراقیه کنده میشه. عراقیه میگه: بگذار من این دستمو بندازم تو کشور خودم. لره دلش می سوزه، میگه باشه. یکم دیگه میرن، دوباره یه خمپاره میخوره اون یکی دست عراقیه هم کنده میشه. باز عراقیه میگه بگذار من این دستم رو هم بندازم تو وطن خودم، لره هم میگه باشه. بعد یه ترکش دیگه میخوره پای عراقیه هم کنده میشه، ورش میداره میندازه اونور مرز. یه دفعه لره تفنگ رو میذاره روشقیقه یارو میگه: هوی! فکر نکن من لرم نمیفهمم، کم کم داری فرار میکنی ها!!!
....................................................