آمدی چشم بسته باز شد
آمدی آنمرده ازداغ غمت
گرفت جانی دوباره
وزخواب سنگین فراق
وز داغ غمگین عذاب
بیدار شد
آمدی. عاشقت از آمدنت
پرواز کرد
از شوق دیدار تو
تا اوج هستی ها
تا اوج رستنها
تاآخرین اعماق عشق پرواز کرد
آمدی.زمستان سرد و غمگینم
که نافذ بود در روح و تنم
بهاری دلفریب و جاودانی شد
بدان که از هیچ ثانیه ای بدون تو
گذر نمیکنم
بدان که بی تو من عزیز
پا ننهم به روز و شب
به هیچ کجا!!!!
به هیچ کجا
بی تو عزیز
سفر نمی کنم !!
گذر نمی کنم !!
گرم یاداوری یا نه
!من از یادت نمیکاهم
تو را من چـشــــم در راهم
برای هر ترانه ام تو را بهانه می کنم
بیا که در هوای تو بسی جوانه می کنم
من این کبوتر آمدم به کوچه سار قلب تو
در این سرای ماندنی به عشق خانه میکنم
هر عاشقی برای خود نشانه دارد ای صنم
و من برای عشق خود تو را نشانه می کنم
به شاهدان جلوه ات که گیسوان عشق را
به دست کوچک دلم مدام شانه می کنم
دو صف کبوتر دعا شبانه تا خدا پرد
و من برای رجعتت تو را ترانه می کنم
بیا که سخت عاشقم بیا که دوست دارمت
برای هر ترانه ام تو را بهانه می کنم
تو را بهانه می کنم
آن تیر که آن کمان چشم تو رها کرد
دیدی که چه ها کرد
دیدی که سرا سیمه دل از سینه جدا کرد
دیدی چه ها کرد
با خود دوهزار غصه و درد تازه آورد
دیدی که فقط آمد و یک درد دوا کرد
دیگه با غم خونه زادم
اسم من رفته زیادم
من یه جنگلم پر آتیش
که اسیر دست بادم
دنبال عشقم میگردم
با نگاه سرد و خستم
می پیچه حرفام تو گوشم
مثله ناقوس شکستم
تو پرستوی امیدی
مگه از من تو چه دیدی
غربت منو که دیدی
از کنارم پر کشیدی
بی تو رفتم اما خاموش
بی تو اشکم اما پر جوش
نکنه با این همه عشق
شدم از یادت فراموش
گل نازم ................
ای بهین باغ و بهارانم تو!
گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی، روی تو را کاشکی می دیدم .شانه بالا زدنت را، _ بی قید _ و تکان دادن دستت که ، _مهم نیست زیاد_ و تکان دادن سر را که، _ عجیب ! عاقبت مرد ؟_ افسوس ! _ کاشکی می دیدم ! من به خود می گویم : چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد ؟
خواهم بدانی ای عزیز بهتر از جان ای گلم
خواهم بدانی قلب من در یاد تو می کوبد او بر سینه ام
در هر تپش نام تو را نجوا کند
هردم کند بیدادها ..
هر دم زند فریادها
گر تو نباشی مرده است
خواهم بدانی یاد من غوغا کنان در دوریت
خواهم بدانی ذکر من اسم تو را نجوا کند
خواهم بدانی دیده ام
روی تورا .. موی تو را ..آن چشم و ابروی تو را
آن قد سرو گون تو را
آن دیده زیبا و نیلگون تورا
در هر چه هست و نیستها
می بیند و هر دم بریزد اشک و آه
خواهم بدانی دست من هر دم بسویت در نیاز
خواهم بدانی اشک من در ساغر و میخانه ها
پیمانه ها پر می کند
خواهم بدانی خنده ام قه قه زنان با یاد تو ست
افغان کند
خواهم بدانی جان من در پرتو جان شماست
در زیر چتر نور توست
در سایه پر مهر تو ست
در لطف تو احسان تو ست
گر تو بخواهی هر زمان
جان میدهم در پای تو
خواهم بدانی ...
خواهم بدانی
من که هیچ
هردم توئی هر دم تو ئی
در فکر من ..در ذکر من ...در اشک من ... در های من ... در هوی من ...
در یاد من ... در حس من ... در قلب من... در روح من ...
هر دم تو ئی ..هر دم تو ئی
ای ناز من
ای گل من ای همه تو
سینه دمادم می زند هر دم فریاد تو را
خواهم بدانی پر شده عطر خوشت در هستی ام
خواهم بدانی بی تو من
نتوانم و من مرده ام
خواهم بدانی هر لحظه ام با یاد توست
با یاد تو ست
....................................................
عشقت چو بجان زد در این ورطه دمادم
می نازم و میسوزم از این عشق دمادم
در راه رسیدن بتو ای خرمن گلهای بهاری
می آیم و می گردم و می بویمت ای عشق دمادم
نازم بتو ای گل و ای راحتی جان
دانی که زیباست غم عشق دمادم
........................................................
زندگی یعنی " تو "
تو یعنی هستی
زنگی هم بامن امروزبه ستیز است عزیز
زندگی میزندم تشر که او کجاست؟
زندگی قلب من است
که در هر تپشش فریاد است
میزندم تشر که او کجاست؟
چه خبر داری از او ؟
کجاست؟
تو بگو که او کجاست ؟
فراقش نتوانم
نتوانم
مردم از درد . مردم از درد
خدا را مد دی
گریه امانم ندهد
هق هق گریه های من
قلب زمانه را شکست
سنگ جفا را به ستوه
سنگدلی را به وفا
خزان را به بهار
کوه غصه ها را آب کرد
کجاست ؟؟
اگر تو ندانی
خدای تو داند غم تو چنانم گرفته به بر
که از غم تو چه آمد بر سر من
اگر تو نبودی برابر چشمم
خیال تو بوده برابر من
رفتنش باور نتوانم نتوانم
درد مرا بیش مکن .کجاست ؟؟
خون شد دلم از درد
کسی بردارد این بار سنگین عذاب
یکی گوید .
یکی فریاد بر ارد
آن آرام جان کو
آن مهربان یار کجاست
آن گل طناز کو؟
خوش نگه آهوی من کو
آن بهار هستی ام کو
مایه سر مستی ام کو
آن امید هستی ام کو
آن بهشتی روی من کو
اشک امان نمیدهد
درد به اوج خودرسید
کجاست
اشک امان نمیدهد
درد به اوج رسید
کجاست ؟؟
آری
زندگی یعنی تو
و
تو یعنی هستی
بیا و بریز قرار محبت به ساغر من
اشک نریز عزیز من از اون چشمهای نازنین
اشک نریز عزیز من که چشم من طاقت دیدن نداره
اشک نریز عزیز من که قلب من میشکنه و نابود میشه
اشک نریز عزیز من نمیدونی من میمیرم؟ من میمیرم
آخه چرا اشک میریزی
آخه می خوای که چی بگی؟
من میدونم دلتنگیتو
من میشناسم دلتنگیهاتو
من میمونم کنار تو ...
همراه تو ...
چرا آخه اشک میریزی؟
تو میدونی؟؟؟
نمیدونی !!!!
من میدونم ....
خوب میدونم
صدف که وقتی باز بشه
مرواریدش پیدا میشه
وقتی اونها میغلطن و ناز میکنن
از اون چشمهای ناز تو میان بیرون
من میمیرم ....
من میمیرم
حالا اگر میخوای من بمیرم
نابود بشم
از دست برم
تو اشک بریز..
اشک نریز عزیز من
م. ای گل ناز م تو که از هر چه گله ناز تری
ای همه نیازم...
..
ارث تو از گل سرخ ...سرخی گونه های تو ست
ارث تو از گل یاس ...
کبودی چشمهای مست و ناز توست
ارث تو از گل ناز ..
ناز تو . غمزه دلفریب تو ست..
ارث تو از گل میخک..
حجب تو وحیای توست..
ارث تو از گل سنبل ..
عطر تو و وفای تو ست ..
ای همه گلهای بهارم
باغ گل
خرمن گل
ای بری از باد خزان
تو ندانی که من بی تو
چه واله
چه نگران نگرانم...
عطر و بویت گل رویت
همه یکجا پیوست بهم
داده انداز پی تاراج دلم دست بهم
من که دلتنگ توام تو که دلتنگ منی
به چه کس باید گفت غم دلتنگی را ؟
به چه کس باید گفت ؟ که من هر شب و روز میکشم بر دوش خود بار دلتنگیها