ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خوش خیال
:دستمال کاغذی به اشک گفت
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم با من دوست میشوی؟
همصحبتم میشوی؟
دلم تنگ است
بغض مرا تو وامیکنی؟
:اشک گفت دوست !!!!
دوستی اشک و دستمالِ کاغذی
تو چقدر سادهای
ای خوش خیال کاغذی
در دوستی ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست ؟
تو فقط
!دستمال باش
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
خونِ درد
در تن سفید و نازکش دوید
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
.دانههای اشک کاشت