زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

چی بگم ؟



چی بگم وقتی که این دیوونه دل بونه می گیره


تورو می خواد، تو رو می خواد، چی بگم؟!

چی بگم وقتی که سرمی زنه بردیوارِ سینه

تورومی خواد، تورومی خواد، چی بگم؟!

چی بگم، وقتی که این خون شده ازدستِ تو،

هرشب تا سحر فکرتوو، ذکر تو، سودای توداره

تورومی خواد، تورومی خواد، چی بگم؟!

وقتی دل چاره نداره چکنه؟




وقتی دل چاره نداره چکنه؟

وقتی دل چاره نداره چکنه؟

وقتی گل بوی تو داره چکنه

وقتی آسمون دل تیره وتاره چکنه؟

وقتی سرما توی بهاره چکنه؟

وقتی غم احاطه داره چکنه؟

وقتی دل چاره نداره چکنه؟

وقتی رنگ گل تو را یادم میاره چکنه ؟

وقتی شادی معنا نداره چکنه؟

وقتی روز براش سیاهه چکنه ؟

وقتی برای رفتن پایی نداره چکنه؟

وقتی رسیدن معنا نداره چکنه؟

وقتی هستی اما نیستی چکنه؟

به کی ؟؟ وکدوم طرف ؟؟ روبیاره چکنه؟

خرداد93

خدا ما رو برای هم نمی‌خواست



خدا ما رو برای هم نمی‌خواست

                        فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم

بدونیم نیمۀ ما مال ما نیست

                        فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

 

تموم لحظه های این تب تلخ

                        خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی‌خواست

                        خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

 

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم

                         می‌بینم میری و می‌بینی میرم

تو وقتی هستی اما دوری از من

                         نه میشه زنده باشم نه بمیرم

 

نمیگم دلخور از تقدیرم اما

                         تو میدونی چقدر دلگیره این عشق

فقط چون دیر باید می‌رسیدیم

                        داره رو دست ما می‌میره این عشق

 

 

نگران نباش...
من میدانم چگونه با حسرت نبودنت تا کنم؛
فقط برایم بنویس...
همیشه میخندی...

سلام ای یاورویارم سلام ای باغ گلهای بهاری باطراوت

سلام ای یاورویارم سلام ای باغ گلهای بهاری باطراوت

سلام ای بهترین یاورسلام ای بهترازمادر

سلام ای زیبا سلام ای زیباترین درفکرواندیشه

تودرهرجاتودرهرحال تودربالاتودرپایین مرادربسترنرمی زمهرت جای دادی

ومن بسیاربازیگوش وشیطان ومن همچون طفلی ناخلف نادان

 نمیدانم که باخودچه هامن میکنم هردم

ولی توبه مهرت بیکران

به رحمت همچوجان

 به شیرینی چنان شهدوعسل بزرگی وکمالت نیست درکل کاینات مانند

توزیبایی توزیبایی تویی زیباترین خالق

تویی والاتویی شایسته ولایق

ومن کمترزکاهی یاخسی ناچیزوبی ارزش

که بابادی نسیمی میکندپرواز

سرگردان وآواره گهی بالاگهی پایین

گهی آتش شودقسمت گهی دود وسیاهی گهی سرماولرزشها

ومن نالان ودلخسته که درخود میکنم کاووش 

چرامن اینچنین بی ارزش وخوارم

که ناگه ازدرون من نهیبی دلنوازوروحبخش واهورایی

که ای بنده ای خوب خدایی

اجابت کن تورامن دوست میدارم

ومن آندم به خودآیم که کارازکاربگذشته

نصیبم کوله بارحسرت ودردی فزاینده

 وشرمی بس بزرگ ازروی دلدارم

ولیکن کاینات رابجویم مثال تونبینم 

دوستی اشک ودستمال تغیرات سروده

 

 

خوش خیال 
 

:دستمال کاغذی به اشک گفت

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم  با من دوست میشوی؟ 

 همصحبتم میشوی؟

دلم تنگ است

بغض مرا تو وامیکنی؟

:اشک گفت دوست !!!!

                                            دوستی اشک و دستمالِ کاغذی

تو چقدر ساده‌ای

ای خوش خیال کاغذی 

                                                      در دوستی ما

تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست ؟

تو فقط

!دستمال باش

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

 خونِ درد

در تن سفید و نازکش دوید

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او

با تمام دستمال‌های کاغذی

فرق داشت

چون که در میان قلب خود

.دانه‌های اشک کاشت

 

 

سروده تو نیامدی

تونیامدی

 

 

درسکوتی وهم انگیز

در میان شعله های دوری ودرد

تورا خواندم

تورا هزاران بار آواز دادم

خواندمت از ته دل

اما جوابی نشنیدم

هیچ نگفتی

من بوی تورا حس میکردم

وتو نیامدی ..........

دل من زدوری توغم بی حساب دارد سروده

 

دل من زدوری توغم بی حساب دارد

به کجاوکی بیابدچوتویی که نازدارد

درپی ات باهمه جان همه صبح وشام گریان

به که گویم که دل من غم بی حساب دارد

تواگردمی به من هم نظری کنی زاحسان

دل وجان خودکنم من بفدای تارمویت

 

 

ای بشرای خاکی افلاکی سروده

 

 

ای بشرای خاکی افلاکی

ای اشرف مخلوقات ای سرو قدورعنا

ای ماه منیرما

 ای فخرهمه افلاک

 ای حور وش ووالا

ای ساخته خاکی

 ای مهرتوافلاکی

 ای عاقل وای دانا

 ای گنج نهان دردل

ای نطفه تو روحانی

ای قدسی و سماواتی

راهت به کجاکج شد ؟

چشمت به که افتاده ؟

ره توشه کجاافتاد؟

مهرت به که افتاده؟

سوی که نظرکردی کزراه خطا  رفتی ؟

عشقت به که افتاده برخودتوجفاکردی؟

روحت به عذاب است وخودتونمیدانی

 ازدامن من پرزدآن روح لطیف تو من رانگران کرده

توبنده خوب من تواشرف مخلوقم

بس کن تودگرجانا بازآبه این دامن

من درتوجواهرهابنهادم وگوهرها

تو گوهری و نوری تو شعشعه نوری

در خود بنگر لختی فکرت که سماواتی است

روحت که پر از اوج است

جانت که بدست من دیگر تو چه میگویی

دنبال چه میگردی

بازا .بازا که در این خانه

باز است بر رویت

نادان مشو وغره

حیران مکنی خود را

در روز جزا آخر

هیچت نبود سودی این بی سرو بی پایی 

تراوقتی که من میآفریدم سروده

 

تراوقتی که من میآفریدم

تمام خوبهاراامر کردم

وآنانرابه یکجادروجودت من نهادم

توخوب خوب راوقتی آفریدم

هزاران باربرخود احسنت گفتم

توقدرخودبدان جانا خدایی

قدم برداریکی باتوهزاران وهزارانش دگربامن

تواشرف مخلوق من هستی

که دنیا،باتودگر چیزی کم ندارد 

چراسرگرم وبیتابی ؟چراگاهی تودرخوابی؟چراغافل شوی ازمن؟

توخوب من توای والاترین مخلوق مگرآیاکسی هم باخدایش قهرمیگردد؟تورامن بارهاوبارهاازخطرهادورکردم  تودردست من افتادی تودردامان من هستی

بخوان برمن بخوان ای بهترینم  قدم بردار توهرگزتنهانمیگردی  رهایت من نخواهم کرد

چومن زیباونابم وزیبابنده ام رادوست میدارم

ببین درخودچه داری نگاهت در خودت باشد درنگی

ببین آیاچه داری که ملایک. به پای تو سجده میگذارند

خدایی باش درکارهابرکت دادنش بامن

اگرمیلت به روشن بودن ونوروصفاهست

تونورهستی ولی آن نورنورنور آخرین بامن

توهستی شمه ای ازبهترین من حبیب من

 

باد سروده

 

 

درپشت پنجره تنهایی رو به تو نشسته ام

و مرا نمیبینی

حس نمیکنی

من با تمام وجود تورا میبینم

حس میکنم

موهایت را بدست باد داده ای

دستان هوسباز باد را میبینم

صورت کریه باد را میبینم

دستان رباینده باد را میبینم که با صورت مه گونه ات بر خورد میکند

و تو چشمانت را بسته ای

وفکرت را روانه کرده ای

لبخندت زیبایت

حتی باد را وسوسه کرده

موهایت را با دستان زمختش

شانه میکند

 به چه فکر میکنی

که تا اوج لذت

زیبا شده ای