زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

عاقبت خود بینی

 

  عاقبت خود بینی

 

   شنیدم سروی با گل همی گفت

   زچه رو اینچنین پژمرده گشتی؟

   تو که روزی بودی تاج گلستان

   چگونه اینچنین افسرده گشتی؟

   بگفتا: رنگ من از خون دل بود

   شمیم عطر من از خاک و گل بود

   نداشتم من ز خود نه رنگ نه بویی

   که اینها لطف آن خوش آب وگِل بود

   چو دید مغرور گشتم ز جمالم

   بدور از معرفت و هر کمالم

   بدست کودکی بر چیده گشتم

   دمی محبوب چو نور دیده گشتم

   مرا کند و بدور از شاخه گشتم

   چنین شد بی سروسامانه گشتم

   چو زآن روز بگذشت چند زمانی

   نماند زآن رنگ وبویم هیچ نشانی

   همانکه بودمش عزیزو مهمان

   نگاهم کردو گفتش: آه بدینسان

   چه زود پژمرده گشت این گل زیبا؟

   دگر جایی ندارد در دل ما

   مرا راند و باد هم پرپرم کرد

   ز شهر خویشتن در بدرم کرد

   شدم آواره وبی خانه گشتم

   چنانکه از خودم بیگانه گشتم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی جمعه 18 خرداد 1386 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام برادر گرامی خداوند همه را از خود بینی برهاند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد