زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

سروده.....................

شوق دیدار تومرا

 هر لحظه فزون است فزون

روئیت روی چوماهت

 از تاب و توانم برون است برون

زشوق دیدنت هر لحظه جانا

سراپای وجودم در آتش جنون است جنون

ترا میبینم و مییابم و لال

نمیدانم چه گویم از برایت

ولیکن مات و مبهوتم به رویت

ولیکن گفته ها  ناگفته هایم

همه در خاک و خون است

خاک و خون است

چه شد آن رازهای ناگفته من

که میگفتم به خود

بگویم از برایت

کجا رفتند آن شیرین سخنها.... گهر ها

که باید از زبان من بیامد از برایت

چرا رفتند و خود را محو کردند

زبان وجان و تن را عفو کردند

چه شد آیا مگر این شوق دیدار

مگر این ناله های سخت و تب دار

مگر این گریه های از جگر بار

مگر این شور و شیدای غم یار

مگر این دوری جانسوز از یار

مگر تاب و توانی که برفته از من زار

زجان من نبود ؟

زروح من نبود ؟

زجسم من نبود؟

آری هم او بود

بود

هم او بود

هم او بود کز سحر گاهان تا شبانگاه

وز شبانگاهان تا سحر گاه

برایش اشک دوری و غم واندوه میریخت

 

برایش شعر های ناب میگفت

برایش قصه ها میگفت 

برایش آب میشد

برایش  در طپش بود

برایش چون پرنده درپرواز میبود

چه شد اکنون ؟

چه شد اکنون

چرا ماتم گرفتم

چرااین تن همه مات است و مبهوت؟

مگر دلبر چه گفته؟

مگر آن همه اشعار زیبا

که من هر لحظه با خود

از برایش

میسرودم.

کنون کجا رفتند؟

توانای سرودن را ندارم

توانای گفتن را ندارم

توانای هیچ حرکت ندارم

 

توانای نفس کشیدن را هم ندارم...

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد جمعه 27 مهر 1386 ساعت 09:26 ق.ظ

چرا مات و مبهوت میشیم وقتی باید حرف بزنیم..قشنگ بود ..معتادمون کردین. به این وبسایت جذاب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد