زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

گفته ها


گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟


نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ایی به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

به من گفتی بیا

به من گفتی بمان

به من گفتی بخند

به من گفتی بمیر

آمدم،

ماندم،

خندیدم،

مردم.

آتش بزن عقل مرا بازم ز سر دیوانه کن

بر هم زن این افسانه را زهد مرا افسانه کن

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مرضیه - م جمعه 27 مهر 1386 ساعت 09:28 ق.ظ

همیشه دیده ام که باغ و کوه و دشت
برای دیدن بهار
چه بیقرار انتظار می کشند

جالبه مرسی

ستاره جمعه 27 مهر 1386 ساعت 09:32 ق.ظ

به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم

یکی دل داشتم پر خون،شد آنهم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون،در این دوران نمی دانم
آی دی تون رو میخوام..

یار با وفا جمعه 27 مهر 1386 ساعت 09:38 ق.ظ

آب کن
برفهایِ این دلِ یخزده و خاموشم
ای دستهایِ تو سرشار از آسمان
با هر نوازشت
در من رنگین کمان بساز!
و با هر لبخندت
خورشید را
به میهمانیِ چشمهایم دعوت کن !
ادامه بدین با شکوه تمام......مرسییییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد