زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

گفتی سکوت سروده.

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

 

وقتی تو آمدی و دست نیازم را به سویت دراز کردم ،
گفتم:  از قفس چه می دانی ؟ گفتی : آزادی
گفتم: از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی
گفتم از محبت ؟ گفتی  : عشق
گفتم از دوستی ؟ گفتی  : صداقت
گفتم از بهار ؟ گفتی  : طراوت
گفتم از سفر ؟ گفتی  : انتظار
گفتم از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم گفتم جدایی ؟ سکوت تو مرا شکست و

به گریه انداخت . به چشمانت نگاه کردم و

گفتم بگو ای رویای من... تو آغوش به رویم گشودی

و گفتی :جدایی ،هرگز ...هرگز ...هرگز

تو در من شعله ای هستی که هرگز خاموشت نخواهم کرد

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

 

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
l
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
l
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
 
 
 

سروده های دلتنگی...

قسمت نشد ببینمت

اون شب حال و هوا بارونی نبود

سرد نبود

غم نبود

غصه نبود

دلتنگی ورنج  نبود

یه شوری بود

یه شوقی بود

فقط خواب با چشمام قهر شده بود

اما قهر اون بموقع بود

شاید هم که اون قهر نبود

صبر من کم شده بود

دلم توی سینم تا صبح همش

بی تابی میکرد

شادی میکرد

آخه اون حس کرده بود

میخوای بیایی

 بدادش برسی

با شور و شوق صدات میکرد

دعات میکرد

چشمام از شوق زیاد

از شوق دیدنت گلم

تا صبح  برات

پلک نزد

میگفت که برق چشمامو

پیشواز راهت میکنم

مسیر قدمهاتوگلم

 آب و جارو میکنم

شبو تا صبح جنگیدن

ساعتهای سخت و غم انگیز فراقو کشتن و

تاریکی رو دریدن و

با شور و شادی زیاد

به صبح روشن رسیدن

ولی .....

نمیدونم چی شد؟

خوب دیگه قسمت نشد ببینمت

یه روز که از خواب پریشون شبا با خستگی بیدار شدم

دلم تو سینم

غوغایی داشت

یه غوغای تازه ای داشت

 

از همون اول صبح با من کنار نمی اومد

حرف منو گوش نمیکرد

با من همش دعوا میکرد

با من همش سر بگو مگو داشت

نمیدونم چرا اینجوری بود

اونقدر اونو  نصیحت کردم

اما فایده نداشت

اون همش تو رو فریاد میکرد

 

اونقدر بی تابی کرد

اونقدر گریه زاری کرد

که من هم با او همنوا شدم

چشمام هم با اودم گرفتن

کم کم تمام اعضای وجود

هم چه دمی گرفتن

و ............

غوغایی بود

کار من شده بود سخت سخت

نمیدونستم کدومو آروم کنم

جلوی اشکو بگیرم

دلمو چکار کنم

دلو آرومش کنم

فکرمو چکار کنم

من هم نشستم و با تمام وجودم گریستم

تا اینکه دیدم دل من

این دل پی برده به راز

این دل سراپا درد ونیاز

دلشوره هاش بیخود نبود

اتفاقی افتاده بود

بهش گفتم از کجا خبر شدی

چه جوری با خبر شدی

مگه تو اونو دیده بودی

به تو خبر از کجا رسید

گفت دیدم تو هیچ خبر نداری از دلش

فقط دلتنگ اون میشی و

اسم اونو میاری

آرزویی جز او نداری

اما این که نشد عشق

باید که اونو حس کنی

باید ببینی که اون

همیشه در کنارته

صداش کنی

جواب میده

از صبح که من فریادی

برلب داشتم

داشتم باهاش حرف میزدم

 

آره باهاش حرف میزدم.

تو هم باهاش حرف بزن

 

بازهم شعله ور شد سینه ام

باز هم  پر آب شد دیده ام 

باز هم این دل مجنون من

در فراقش . دوریش . بی تاب شد

از کدامین راهها باید رسید

وز کدام بیراهه باید بگذرم

راه و بیراهه ها بسته چرا

در مقام عشق

چرا یک بلبل عاشق نبود

ای خدا عطر گل مریم چه شد

یارب این وامانده دل

با کدامین ساز وآهنگ و نوا

همساز شد

یارب این سوز و دردعاشقی

از کدامین ابر رحمت بارید و او سیراب  شد

ابر رحمت ابر رحمت عطر مریم

روزی که عطرش نوازش داد

این دل وامانده ام

روزی که سیراب گشتم از وجودش

روزی که قلب من بادیدنش آوازسرداد

ای  تو.. بهترین یار

روزی که خوش بودم و سرمست از بودنش

روزی که او بود ومن و آن عطر و بویش

روزی که میخواندم با آوازی بلند

گلم .

باغ و بهارم

ای همه دار و ندارم

غافل از خدعه های روزگار

یارب این روزگار پست و دونت

از چه برهم زد رسوم آشنایی و رفاقت

از چه قصد جان دارد زمن

از چه زجرم میدهد تا حد مرگ

من که جرمی ندارم جرمی ندارم

ای خدا جرمی ندارم

بجز دوستش داشتن

بجز دوست داشتن

پس اگر جرم من این است ومجرمم من

تا حد مرگ.....

پس ای خلائق

ای انس و جن

ای نامده

ای رفتگان

ای زندگان

ای همه میهمان بر سفره خدا

شاهد فریاد من باشید

من او را بیشتر دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم

تا آخرین حد و نفس