زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

کوله بار

 

 

 

کوله باری سنگین به دوش می کشیدم

صدای نفس نفس زدنم گواهی می داد


شاید این کوله بار من نیست

 

به جاده نگاه می کنم

در انتهای این خطوط موازی

در آن دور دست کسی است که برایم دست تکان می دهد

کسی که انتظارم را می کشد


این منم که سر به زیر دارم

 و ترانه ای بر لب


از جنگل های سبز احساس گذشتم

در راه صورت تمام گل ها را بوسیدم

حال گونه هایم پر از عطر خوش جوانیست


به زمین های خوش رنگ عاشقی رسیدم

و تا چرخی زدم تمام وجودم رنگ رنگ شد


هر بار که به آبادی می رسیدم

خوش نشینان شهر چیزی به بودنم می افزودند


و من همچنان سر به زیر داشتم

و ترانه می خواندم


تا اینکه به تو رسیدم

سرم را بالا کردم

در کنار راه

خارج از هر سبزی

در مجاورت بیابان

بی روح وغمگین

نشسته بودی


کسی کوله بارت را پاره کرده بود


تا مرا دیدی چشم در چشم هایم دوختی

وبا سکوتت فریاد کشیدی

" کمـــــــــــــــــــــکم کـــــــــــــــــــــــــــن"

 
با لبخندی همیشگی بارهایت را به دوش کشیدم

تا تو سبک شدی و در کنارم به راه افتادی

و من اندیشیدم که مسافر جاده ای


من همچنان سر به زیر بودم

و اختیار راه را به چشم هایت سپردم


اما تو مرا به کجا می بردی ؟ خودت هم نمی دانی


در راه می گفتم و می شنیدی

و می گفتی و می شنیدم


رنگین کمان عشقم در چشمت موج می زد

                                          و بوی خوش گل های بهاری ...


اما خدایا چرا دیگر از آبادی نشانی نیست ؟

من در این اندیشه بودم تا تو به سخن آمدی

که :

ایست اینجا پایان راه من است

تا سری چرخاندم بارهایت را جدا کردی

حتی نگذاشتی سیر نگاهت کنم

حتی راه راهم نشانم ندادی


این تمام همراهیت بود با من


                                گمشده در بیابان

از ترس رنگ باختم

گونه هایم خشکید


نه بیابان می دانم

نه راه جاده

...

حتی ستاره قطبی هم پیدا نیست ... !  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد