زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

مصاحبه با خدا

 


THE INTERVIEW WITH GOD


مصاحبه با خدا


--------------------------------------------------------------------------------


 


I dreamed I had an interview with God.

در رویا دیدم که با خدا حرف میزنم

 So you would like to interview me? God asked.

او از من پرسید :آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟

If you have the time? I said.

گفتم ....اگر وقت داشته باشید....

God smiled. ? My time is eternity.

لبخندی زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد

What questions do you have in mind for me?

چه پرسشی در ذهن تو برای من هست؟

What surprises you most about humankind?

پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده  می کند؟

God answered...

پاسخ داد:

That they get bored with childhood,

آدم ها از بچه بودن خسته می شوند ...

they rush to grow up, and then

عجله دارند بزرگ شوند و سپس.....

Long to be children again.

آرزو دارند دوباره به دوران کودکی باز گردند

That they lose their health to make money...

سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند

and then lose their money to restore their health.

و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره از صرف می کنند....

 That by thinking anxiously about the future,

چنان با هیجان به آینده فکر می کنند.

They forget the present,

که از حال غافل می شوند

Such that they live in neither the present nor the future.

به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده 

 "That they live as if they will never die,

آن ها طوری زندگی می کنند.،انگار هیچ وقت نمی میرند

and die as though they had never lived.

و جوری می میرند ....انگار هیچ وقت زنده نبودند

we were silent for a while.

ما برای لحظاتی سکوت کردیم

 

And then I asked.

سپس من پرسیدم..

As a parent, what are some of life's lessons you want your children to learn

مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟

To learn they cannot make anyone love them.

پاسخ داد:یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند

 All they can do

ولی می توانند

is let themselves be loved.

طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند

To learn that it is not good to compare themselves to others.

یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند

To learn to forgive by practicing forgiveness.

یاد بگیرند ...دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی

To learn that it only takes a few seconds to open profound wounds in those they love,

دارید ایجاد کنید  یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش

and it can take many years to heal them.

ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید

 To learn that a rich person

 یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی دارد

is not one who has the most,but is one who needs the least

بلکه کسی هست که کمترین نیازوخواسته را دارد

 To learn that there are people who love them dearly,

یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند

but simply have not yet learned  how to express or show their feelings.

ولی نمیدانند چگونه احساس خود را بروز دهند

To learn that two people can

یاد بگیرند وبدانند ..دونفر می توانند  به یک چیز نگاه کنند

look at the same thing and see it differently?

ولی برداشت آن ها متفاوت باشد

To learn that it is not enough that they

یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند

forgive one another, but they must also forgive themselves.

بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیز باشند

"Thank you for your time," I said

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم

"Is there anything else you would like your children to know"

آیا چیز دیگری هم وجود دارد  که مایل باشی فرزندانت بدانند؟

  God smiled and said, Just know that I am here... always.

خداوند لبخندی زد و پاسخ داد: فقط این که بدانند من این جا و با آن ها هستم..........برای همیشه 
 

نظرات 2 + ارسال نظر
matin سه‌شنبه 4 اسفند 1388 ساعت 10:08 ب.ظ http://72parastu.blogfa.com/

آرزو دارم نگارا روی دل جویت بیبنم
من که خود دیوانه ام زنجیر گیسویت ببینم
در نمازم نازنین اندر طواف قامت توست
تا به کی گردم کجا محراب ابرویت ببینم
آفتاب عاشقان هستی و در ابر پنهانی
چون شود نادیده عاشق از همه سویت ببینم
آنقدر نالم به در گاهت که تو در را گشایی
جان سپارم تا که یک دم نازنین رویت ببینم

گفته ای شیدای عاشق بر دو چشمانم نگه کن
دین و دل دادم که چشم به ز آهویت ببینم

کجایی گل رخ پنهان من سرو خرامانم نمی دانم
همی دانم که روز و شب به دنبالت شتابانم نمی دانم

تن لرزان و اشک بی امانم را
که می بینی و میدانی که من عاشق
نوشتم نامه ها سویت روان کردم نمی دانم

کی برده دل و دینم بیا یک شب به بالینم
نجاتم ده دل خون گشته و سوز نهانم را که می بینی و می دانی نمی دانم

از یادم بردی و در وادی حیرت رها کردی عزیز آشنای من
مسیحایم تن رنجور و زار ناتوانم را که می بینی و میدانی نمی دانم

غم هجران قرارم رفت و آرامم نمانده ماه تابان تا به کی پنهان غم هجران و ظلمانی شبانم را که می بینی و می دانی نمی دانم
گل نازم بهارم یاسمینم آرزوی من
تمام هستی ام شوقم شرابم آبروی من
شود شیدا فدای تو ببخشایم
که هم ننموده میدانی که هم ننموده مبینی و هم ننوشته می خوانی و هم نا گفته می دانی به عشقت پای بندم از ازل هم تا ابد مستم
قرار و صبر و آرامم
بخوان آوای عشق و اشتیاقم را نمی دانم

تاج گذاری حضرت بقیه الله مهدی موعود مبارک

سمیرا دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

خداییش دلمون پر هست شما هم با یان حرفای قشنگ اشکمونو در می آرید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد