زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

زیبا ترین وبسایت عشقی . با کاروان شعر و تصاویر..

شعرهای ناب و تصاویر زیبای هوشمند

سروده ها......

 

بی تو گرمایی ندارد خانه ام

بی تو

 مهتاب ندارد نوری

خورشید گرمایی ندارد در زندگانیم

بی تو آشنایی نیست در جاده جوانیم

بی تو نیست هیچ جا آشناییم

پر پر شده گلها

 باغ و بهاری نیست در گلستان جوانیم

خشکیده رود مهربانی

 مهربانی نیست در زندگانیم

اشکی دگر نیست چشمها بسته

خنده دگر نیست لبها بسته

تمام درها بسته بروی زندگانیم

بی تو هیچ نیست

ای امید و شور و هستیم

بیا بمان طلوع تازه

بمان تو در زندگانیم

 

 
 

بلبلی از طرف بستان پر کشید

تا حریم عرش عشق

دیده اش طوفانی و سوزان دل وپردرد و آه

پر میکشید با صد امید و آرزو

چهره ای گلگون زتب

قلبی سراسر درد و رنح

میرفت تا اوج آسمان

تا که جوید عشق خود

اما دریغ

اما دریغ

گشت ولی هیچ نبود

هیچ ندید

خواب و خیالی هم نبود

خواب و خیالی هم ندید

در لاک خود پژمرده شد

افسرده شد

ولی هیچ ندید

هیچ ندید

 
 
 
 

سروده..............//

 

 

وقتی قدم گذاشتی .

وقتی تو آمدی

بهار از ره رسیده بود

تا مژده تورا دهد

وقتی تو آمدی

پرستو در پهنه آسمان دلم پر می کشید

وقتی تو آمدی

طبیعت برایت آغوش باز  میکرد

سبزه های سبز  را برایت ناز میکرد

وقتی تو آمدی

بهار بهار شد

گلهای بهاری خرمن خرمن

در تن من روئید

وقتی تو آمدی

دنیا رنگی دگر گرفت

ای بهارین چهره

خوش قدم گذاشتی.

 

 

سلام ای روح نسیم

ای رنگ گل سرخ

ای سبز تر از سبزه به باغ

ای پاکتر از جان و جان

ای تو مرا جان

ای همه خوبی

ای همه گفتارت خوش

ای بداد دل رسیده

تو مرا یاور باش

 

 

کنار پنجره تنهائیهایم نشسته ام

با یادت به دور دستها خیره ام

پرستوی عشق را نظاره گرم

بی هدف بال به هرگوشه میساید

در پهنه آسمان آبی جز پرستوی عاشق چیزی نیست

بدنبال گمشده اش میگردد

در حزن آلود صدایش بغضی

خفته در ناباوری

صدایش مثل دلش گرفته

از اوج به زیر می اید

در باغچه کوچک دل چرخی میزند

شاخه گلی میبیند

گرد گل مثال پروانه و شمع

میگردد

کنار گل زمزمه میکند

آوازی سوزان سر میدهد

تو سر گذشت من نبود

جز غم و دلشکستگی

عمری گذشت و از تنم هنوز نرفته خستگی

از دست روز و روزگار خسته و دلگیر منم

من هم با چشمی پر اشک

بیاد تووعشق زمزمه گرم

تو گیر و دار عاشقی وقتی که سر خورده  شدم

منم با برگهای خزون ریختم . پژمرده شدم

خوشبختی با پرنده ها پر زد و رفت تو آسمون

اونقدر دور شد که از او نه نامی موند و نه نشون

گوش فلک نمی شنید دل هر چه فریاد میکرد

گوش فلک نمی شنید دل هر چه فریاد میکرد

 

 

ما که دلتنگ شدیم

: خسته و بیرنگ شدیم

درحریم عاشقان سخت تر از سنگ شدیم

دراسمان عشق من تکه ای از ابرنبود

ماه نبود هور نبود

گل نبود  باغ نبود  سبزه نبود

نغمه شادی نبود

خبرازبوی بهاران که نبود

روزروشن

شب مهتاب نبود

تو نبودی جانا هیچ نبود

زهمین بسکه دلتنگ شدیم

خسته و بیرنگ شدیم

سنگ شدیم

 

 

سروده..............

آمد بهار اما دلتنگیهای من. هنوز هست

آمد رستخیز طبیعت اما روح  من. غمگین هنوز هست

آمد شادی کنان بلبل مست  اما

گل من در غنچه هنوز هست

آمد سبزه به باغ  اما رنگ خزانیم هنوز هست

آمد باران بهاری نشست به روی تنم

اما خشکسالیم هنوزهست

آمدروشنایی در همه عالم اما

اما پیوند تاریکیم هنوز هست

 

تو اگر طلوع خود را به جهان بگسترانی

ازهمه روی چو ماهت نظری به من رسانی

غم وغصه و ملامت

گریه و اشک ندامت

همه افکنم به سویی

زنم از شوق تو فریاد

به جهان کنم سروری

چه خوش است آنگه که رسد بهار زیبا

بزند به باغ بلبل چهچه و غنای زیبا

 

ای غزلواره عشق

ای روح نسیم

 ای پاکی هر نغمه شاد

ای که ماندی جاوید

تو در این سرخ شفق

ای غریب آشنا

ای تو ماندنی ترین

ای آمده از سوی وفا

ای تو بهترین نگاه

ناب ترین

قصه عشق

ای تو اولین طلوع

بمان نرو

ای تو بهترین شروع

بیا بمان

برای من که خسته ام

خسته از این در بدری

خسته از این بی یاوری

بی همدمی

بیا بیا

بیا بمان

بمان نرو

سروده ها .. بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست ؟؟؟

عشق کدام است؟

غم کجاست؟

وقتی دلم از دوریت احساس تنهایی کند

گویی تمام غصه ها بر دوش من سنگینی کند

وقتی که از نادیدنت  چشمان من دریای بارش می شوند

 گویی تمام ابرها در چشم من خانه کرده اند

وقتی دلم بیتاب توست درسینه ام افغان کند

وقتی نمی بینم تو را گویی

غمی چون کوه رادر غمخانه پنهان کرده ام

درسوزش هر آه من

جمله جهان لرزان شود

در خون فشان چشمان من

هستی زخود بیخود شود

ای ساغر هستی من لیلای من

بنگر براین احوال من

 رحمی نما برحال من

کامد بلب این جان من

بااین همه اوصاف من

مجنون کجا چون من شود

مجنون کجا چون من شود

دلتنگیهای سال جدید ..سروده ها تقدیم بشما...

گفته بودم بدون تو

 شب

شبی سرد و تاریک و سیاه است

گفته بودم بدون تو

روز

ابری و بارانی و طوفانیست

میدونی ؟

 شب ستاره هاشو

 ازاشکهای  من امانت میگیره

میدونی

وقتی نیستی خورشید خانم در نمیا د

آره نمیتونه در بیاد

بجز ابرهای سیاه هیشکی سراغم نمیا د

 

میدونی دلم همش سراغتو از من میگیره

تو رو می خواد

چشمهای گریونم همش ستاره هاشوفرش راهت میکنه

 

تو که بی وفا نبودی چرا میری و گذشتی

اسم منو از دفترت تو خط نزن

شاهد مرگ من  نباش

اگر در سینه ام شوریست

اگر این شور شیرین است

اگر نام قشنگت را

بروی صفحه دل می نویسم من

اگر حک کرده ام عشقت

بروی قلب تب دارم

اگر این حک شده نوری

برای لحظه های سرد بی تابی

برای ظلمت و تاریکی ودردم

بدان . مرورت میکنم

میخوانمت . هزاران بار در

هر لحظه از عمرم

و پیچیده عطر خوشبویت

تا ابد

درون من

در یادم

با یادتو ام زنده

نگاه منتظر دارم

سینه ای سوزان

و پر آتش

بدان یادت مثال بت

نشسته در وجودمن

و من ترسا

و من یک راهب ساکن

در دیر و کلیساها

نمیبینم دگر چیزی

حدیث شمع و پروانه

حدیث آن گل و بلبل

بدیدارت نیازی بیکران دارم

وگر روی از من تو بر تابی

حدیث آب و آتش

حدیث آهن و آب است

ابرها  آمده اند

همه تاریک وسیاه

چشم من را بینند

که به ره منتظرند

ودلم را که تنگ

می کند ناله و آه

و تو آن حس غریب

و تو آن هلال ما ه

و تو خورشید جهان آرایم

که پنهان شده ای در

پشت ابرهای سیاه

که زده ای دل به دریا

من دلم تنگ شده

که بدون تو تمام لحظه ها

خیلی بیرنگ شده

تو نباشی لحظه هام

همشون جهنمی

همشون

جهنمی پر از عذاب

 

 

چه ها که از گردش ایام  ندیدیم

 

 

سروده ها....... خیلی دلم تنگه برای.........

 

 

دیوارها دژهای محکم قلعه دردند

من در این قلعه  درد زندانی وبند

به هر سو رو میکنم دیواری بلند

رفته بالا روبرویم تا فنا

نه گلی نه غنچه ای هست دراین وادی درد

نه سبزه و درختی نه پرنده سیاهی

هر روز با طلوع غم نو. عمر را سر میکنم

بعد آن طبق عادت صبح را شب میکنم

شبم تاریک وروز هم تاریک تاریک

تاریکی شده همدمم ندیدم

تاکنون چیزی جز سیاهی

نه صدایی نه نوایی همه غم چه بزمگاهی

منتظر  لحظه مرگم ای خدا برس بدردم

 از اینهمه غم وسیاهی طاقتم نیست دگر

کاش ناجی برسد یا بروم به نزد دلدار

یا که او لطف کند بردم از این سیاهی

بی رحمی تقدیر چها کرد با من ودل

نتوانم نتوانم که شناسم راه و بیراه تقدیر

شاید فراموش شدیم بی تعبیر وتقصیر

در وادی بی رحمی تقدیر

این همه شایدها وبایدها ودوریها

این همه درد و دوری و رنج عذاب

آیا چه توان گفت بجز از بی رحمی تقدیر

بی رحمی تقدیر  

کاش میشد تقدیر را در بند کرد

تاکه با بی رحمی خود نتواند تازد

کاش میشد تقدیر را قاب کرد

در پشت شیشه ای نشکن از جنس شب

اویخت در گوشه ای تنها سردو تاریک

تا شاهد سرماو تاریکی و تنهاییم شود

کاش میشد راهی به تقدیر باز کرد

تا که افسارش گرفته رهوار کرد

ای کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه با تو بودن را انقدر طولانی

 می کردم که برای بی تو

 بودن وقتی نمی ماند

 

اگر سردم اگر

اگر مجموعه ی دردم

اگر پاییز در چشمم غزل خوانده ست

ولی ای کاش می دیدی

تمام ذهن پاکت در دلم مانده ست

و یادت هر شباهنگام

برای این دل وحشی

همان مهمان ناخوانده است

 

ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند

کاش میگفتی که هجران راچه درمان کرده اند

 

   

نظر فراموش نشود

 

سروده ها ی دلتنگی ۵.......

 

 

تو حضوری داشتی

در شهر بی سرو سامانیم

آمدی گرم کردی هوای سرد و بارانیم

تو ای گرمی و صفای زندگانیم

اکنون بمان ای امید زندگانیم

بمان که بی تو در رنج و پریشانیم

بی تو همدم سوز نهانیم

با تو میسرایم شعر شاد جوانیم

با تو میرسم به تمام معا نیم

گله دارم از جوانی وزندگانیم

تو که باشی گله ای نیست ای همه زندگانیم

دارم بدل حسرت یک روز خوش در زندگانیم

این چند روزه دارم هراس گذشتنت از زندگانیم

تا غم دوباره جا خوش کند در دل و همه زندگانیم

 تو که باشی غم و اندوه کجاست؟

ای همه شور و نشاط زندگانیم

با من بمان تا با تو گویم عشق چیست

ای همه رمز و راز جوانیم

اکنون بمان اکنون بمان

ای همه سوز و نوای زندگانیم

 

 تا شبانگاهان می رسد از راه

می آید بدیدارم سیاهی

مرا درمان شود

مرا همدم شود مونس شود او گاهگاهی

مرا او میکشد زین پس در آغوش

مرا او میبر د در اوج غمها

برایم شعر دلتنگی

شعر غم را می سراید

و من همدم شوم هر لحظه با او

چه خوش باشد که غمخوارم بود غم

وزین پس برای تو

برای هجر تو

دوری تو

هر دو میخوانیم

به زاری شعر غم را

چه بی تابم برای تو

چه نالانم برای تو

چه میخوانم برای تو

و گریانم برای تو

چه سوزی در صدا دارم

چه فریادی فغانی اشک و آهی

در صدا دارم

ندیم و همدم و غمخوار من گریان

سیاهی هم شده نالان

همه با من در آوازند

همه با من چه مینالند

برای تو 

برای تو که نازی و عزیزی

برای تو برای تو

خوشم با گریه کردن در هوای تو

2374 copy.jpg

تو سپیدی

تو همه نور امیدی

تو همان شاخه گل یاس سفیدی

تو گل مریم عشقی

تو حدیث گل و نوری

تو طراوت بهاری

تو فرا تر از عبوری

تو مرا تاج بلوری

تو برای من غروری

تو همان مجمر نوری

تو مرا به من رساندی

 

 

 

سروده ها تو چیستی ... کویر

من کویرم تو چمن زار

من چو کوهی از یخ وبرف

توصفای باغ و گلزار

من غمم تا بی نهایت

تو ولی عشق و صداقت

من که پر درد و حزینم

ساکن کوی رقیبم

من تبارم از سیاهی

گشته ام در بی پناهی

توهمه راز جهانی

تو تبلور زمانی

تو شروع عشق پاکی

تومرا به خود رساندی

توستاره امیدی

توی شب

 وحشت دریا

تو تمام هستی من

تو نیازم تو امیدم

تو همه همه همه من

همه من

توچیستی ؟

تو چیستی که پیدایی و پنهانی

تو کیستی که پیدایی زهربودن

تو کیستی که پیدایی  زهر  شور و شررگشتن

تو چیستی پنهان زدیده غرق نور

تو چیستی که بی تابم زتو مشتاق نور

تو چیستی که شور و غمی دارم زتو

تو چیستی که  نتوانم گذشت از تو

تو چیستی  حذرتوان نمود از تو

تو چیستی که شب با تو نیاز به مه ندارد

جملگی ستارگان زیبا

به افول در نبودن تو

تو چیستی که روزپر  شود ز نور تو

خورشید عالمتاب در خواب با بودن تو

به گلزارو به بستان بدهی جلوه خاص

تو به گلها بدهی رنگ و جلا

تو به باغ  دهی بشارت  که هله باغ . بهار آمد

تو به شاعران بیدل بدهی کلام زیبا

تو مصوری . مصوری  زهر چه خوبی

تو شراب ناب عشقی

تو سبوی و جام و پیمانه عشقی

تو مسیحا نفسی ای همه هستی

تو مسیحا نفسی ای خود هستی

بیش از عشق بر توعاشقم...سروده مرا میشناسی.. حضور

 

I Love You More Than Love
بیش از عشق بر تو عاشقم

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were a flower opening up my petals life
چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the waves of the ocean
چون امواج اقیانوس هستم

crashing strongly against the shore
که توفنده وسرکش بر ساحل می کوبد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the rainbow after the strom
چو رنگین کمانی بعد از توفانم

proudly showing my colors
که پر غرور رنگها یش را نشان می دهد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

Everything that is beauiful surrounds us
گویی هر آنچه که زیباست ما را در بر گرفته است.

This is just a very small part of how wonderful I feel when I am with you
این تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

Maybe the word love was invented to explain
شاید واژه عشق را ساخته اند

the deep all-encompassing feelings That I have for you
تا احسا س چنان عمیق و هزار سوی من به تو را بیان کند.

but somehow it is not strong enough
اما باز هم این واژه کافی نیست.

But since it is the best word that there is
با این همه چون هنوز بهترین است

Let me tell you a thousand times that
بگذار بگویمت هزاران بار که

I love you more than Love
بیش از عشق بر توعاشقم.


I Love You More Than Love
بیش از عشق بر تو عاشقم

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were a flower opening up my petals life
چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the waves of the ocean
چون امواج اقیانوس هستم

crashing strongly against the shore
که توفنده وسرکش بر ساحل می کوبد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the rainbow after the strom
رنگین کمانی بعد از توفانم

proudly showing my colors
که پر غرور رنگها یش را نشان می دهد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

Everything that is beauiful surrounds us
گویی هر آنچه که زیباست ما را در بر گرفته است.

This is just a very small part of how wonderful I feel when I am with you
این ها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

Maybe the word love was invented to explain
شاید واژه عشق را ساخته اند

the deep all-encompassing feelings That I have for you
تا احسا س چنان عمیق و هزار سوی من به تو را بیان کند.

but somehow it is not strong enough
اما باز هم این واژه کافی نیست.

But since it is the best word that there is
با این همه چون هنوز بهترین است

Let me tell you a thousand times that
بگذار بگویمت هزاران بار که

I love you more than Love
بیش از عشق بر توعاشقم

 

 

مرا می شناسی تو ای عشق؟

من از آشنایان احساس آبم

من از نسیم عطر گلهای بهارم

من از جوشش  پاک چشمه سارم

و همسایه ام مهربانیست

و طوفان یک گل مرا زیر و رو کرد...

پرم از حضورگل خود

 

s

توقشنگترین حضوری برای یه مرد عاشق

تو سرود عشق نابی برای لبهای بسته

تو ترنم بهاری برای قلب شکسته

تو بهاری .تو گلی .تو عطر مریم

تو سراسر همه نوری .

تو همه شعری وشوری

تو وفای گل ونوری

تو غروری تو خود حس خدایی

تو صفای گلی از باغ بهشتی

تو گل باغ بهشتی

تو طراوت نسیمی

تو همه همه خدایی

تو خود خود خدایی

برای دستهای بستم

 برای این تن خستم

 

s

why is it that everything today seems so wrong?
why can't I move on when you're not here?
why are these tears... Falling for you?
why am I so helplessly in love with you?
why can't I find myself in the mess were in?
why can't I leave you alone?
why is my heart falling apart in this darkness?
why is the world deciding to swallow me up?
why are all these lies hitting me in the face?
why are problems drowning me?
why is it so hard to breathe when I feel I'm losing you?
why do I cry at night and wish you were there?
why do I hate the fact that I can't live without you?
why is my mind a blur without you?
why do I want what I shouldn't have?
why are words so hard to find, when it comes to you?
why did you love me in the first place?
why do you still love me even after all this?
I want to tell you something from the bottom of my soul:
I can't give up,and I know why...
It's because I can't lose you,
I can't lose you because I need you...
and I need you because I love you.

 

 

 

یادمان باشد....بی تو سروده...به درخواست

(به درخواست) 

یادمان باشد

s

s

اگه یه روز قلب  کسی رو شکوندی

 یه میخ بکوب به دیوار، وقتی دلش رو بدست آوردی

 اون میخ رو از دیوار بکش بیرون، ولی یادت باشه

جای اون میخ همیشه روی دیوار هست

s

یادمان باشد

 

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم 

 گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم 

 خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد 

 بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم 

 یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند 

 طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم

 یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم 

 وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

 پر پروانه شکستن هنر انسان نیست 

 گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم 

 و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق 

 جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

 مهربانی صفت بازار عشاق خداست 

 یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم

 

یادمان باشد

خدایا به هرکه دوست می‌داری بیاموز که

عشق از زندگی کردن بهتر است

و به هرکه دوست‌تر می‌داری بچشان که

دوست داشتن از عشق هم برتر است

لبریز از سکوت سیاهم بی تو

                   سرشار از شرارهء آهم بی تو

چشمان انتظار مرا رنگ غم گرفت

                   ابری ست آسمان نگاهم بی تو

گشتم اسیر ظلمت شبهای تلخ و نیست

                 راهی به سوی باغ پگاهم بی تو

در این کویر خشک و عطش سوز،نازنین

                خشکیده شاخ و برگ گیاهم بی تو

باری،غم است همنفس من،دلیل آن

                 این گریه های گاه به گاهم بی تو

تنها پناه من شد،دیوار بی کسی

                یعنی بدون پشت و پناهم بی تو

چنگال بغض حنجره ام را گرفته است

                  لبریز از سکوت سیاهم بی تو