-
من و بهترینم......
جمعه 3 اردیبهشت 1395 11:51
من نگاهش میکنم او هــم نگاهــم میکند او بـــرای دل بــریــدن مــن بــرای دلــبـــری عشــق یعنی تار مــوهای تنت می ایستند هر زمان که اسم او را روی لب می آوری
-
تار وپودم.......
جمعه 3 اردیبهشت 1395 11:50
تار وپود وهستی ام بر باد رفت اما نرفت عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
-
ستاره
جمعه 3 اردیبهشت 1395 11:48
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭ ﻫﻤﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﻭﻟﯽ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﻨﺪ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ... ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺭ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻫﻤﻨﺪ ﻗﻔﺲ !... ﺗﻬﯽ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ، ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﺑﺪﯾّﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻫﻤﻨﺪ ﻧﺴﯿﻢ ﺑﺎﺵ ... ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﺴﯿﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﻫﻤﻨﺪ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﻍ ﺩﻝ ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺮﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﻊ ﻭ ﻻﻟﻪ...
-
رفتم وبار سفر بستم
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 09:37
رفتم رفتم رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم ازعشق تو جاودان ، ماند ترانه من با یاد تو زندهام ، عشقت بهانه من پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه من تا ریزد گل از رخت درآشیانه من رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم آهم را میشنیدی به حال زارم میرسیدی نازت را میخریدم تو ناز من را میکشیدی به خدا که...
-
نگاه...
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 19:38
همه سمت ِ نگاه ام موج ِ موهای توست و اما خوش به حال ِ باد و نگاه ِ متلاطم من !
-
درد دل با ......کسی که آبمان توی یک جو نمیرود
دوشنبه 2 تیر 1393 21:10
مـــــــــن زخمــــــــهای بــ ـ من زخمهای بی نظیری به تـــــن دارم اما تـــــــــــو مهــــربان تــــرینشان بودی عمیــــــــق تــــرینشان عــــزیــــــــــز تـــرینشان بعــد از تـــــــ ـــو آدم ها تنها خــــــــراش های کوچکـــــے بودند بــر پوستـــــم که هیچ کـــــــدامشان به پای تـــــ ــــــو نـــــــــرسیــدند به...
-
وقتی دل چاره نداره چکنه؟
چهارشنبه 28 خرداد 1393 09:31
وقتی دل چاره نداره چکنه؟ وقتی گل بوی تو داره چکنه وقتی آسمون دل تیره وتاره چکنه؟ وقتی سرما توی بهاره چکنه؟ وقتی غم احاطه داره چکنه؟ وقتی دل چاره نداره چکنه؟ وقتی رنگ گل تو را یادم میاره چکنه ؟ وقتی شادی معنا نداره چکنه؟ وقتی روز براش سیاهه چکنه ؟ وقتی برای رفتن پایی نداره چکنه؟ وقتی رسیدن معنا نداره چکنه؟ وقتی هستی...
-
خدا ما رو برای هم نمیخواست
سهشنبه 27 خرداد 1393 05:23
خدا ما رو برای هم نمیخواست فقط میخواست همو فهمیده باشیم بدونیم نیمۀ ما مال ما نیست فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم تموم لحظه های این تب تلخ خدا از حسرت ما با خبر بود خودش ما رو برای هم نمیخواست خودت دیدی دعامون بیاثر بود چه سخته مال هم باشیم و بیهم میبینم میری و میبینی میرم تو وقتی هستی اما دوری از م ن نه میشه...
-
میدانی نمیدانی سروده
دوشنبه 11 شهریور 1392 17:08
کسی میداند این افسرده در این خانه ویران دنیا چه نالان است ؟؟؟ چه میگوید ؟؟ چه میخواهد؟؟؟ کسی میداند این اوج پریشانی. این شور شیدایی. این ساز غم انگیز ... اما... دلنواز و روح پرور چیست؟؟ کسی میداند این رمز و رموز عشق زیبا چیست؟؟؟ که ما را مبتلا کرده ... که آبم میکند این احتیاج با تو بودن را؟؟؟ تو میدانی ... که میخوانی...
-
سروده ها
دوشنبه 11 شهریور 1392 17:01
دلم گرفته آسمون از ابرهای تو هم خسته ترم تو روزگار بی کسی خیلی وقته در بدرم بغضی که تو سینه منه زخم یه خنجر غمه آمد و خنجر زد و رفت هوای سینه پر غمه کبوتر دلم پرهای پروازش شکست شوق پرواز دیگه نیست همه جا پر از غمه از من نپرس چه میکشم با این دل شکسته ام از من نپرس چه میکشم با اینهمه غم که دارم دلهره تموم شدن توی تنم...
-
گفتی بمان سروده
دوشنبه 11 شهریور 1392 16:59
گفتی بمان ، می خواستم اما نمی شد گفتی بخوان بغض گلویم وا نمی شد گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت گفتی نترس ای خوب من ، اما نمی شد می خواستم ناگفته هایم را بگویم یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد با صدای زیبای عبدالرسول کار گشا بشنویید به تو گفتم که سلام و تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریور 1392 16:31
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاروان براه افتاد یاران یاوران خدا حافظ خدا حافظ مــــــــــــــــــــــیزند جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس فریاد یاران یاوران خدا حافظ خدا حافظ لـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــحظه سفر آمد...
-
سلام ای یاورویارم سلام ای باغ گلهای بهاری باطراوت
دوشنبه 11 شهریور 1392 15:39
سلام ای یاورویارم سلام ای باغ گلهای بهاری باطراوت سلام ای بهترین یاورسلام ای بهترازمادر سلام ای زیبا سلام ای زیباترین درفکرواندیشه تودرهرجاتودرهرحال تودربالاتودرپایین مرادربسترنرمی زمهرت جای دادی ومن بسیاربازیگوش وشیطان ومن همچون طفلی ناخلف نادان نمیدانم که باخودچه هامن میکنم هردم ولی توبه مهرت بیکران به رحمت همچوجان...
-
دوستی اشک ودستمال تغیرات سروده
شنبه 20 خرداد 1391 12:59
خوش خیال : دستمال کاغذی به اشک گفت قطره قطرهات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم با من دوست میشوی؟ همصحبتم میشوی؟ دلم تنگ است بغض مرا تو وامیکنی؟ : اشک گفت دوست !!!! دوستی اشک و دستمالِ کاغذی تو چقدر سادهای ای خوش خیال کاغذی در دوستی ما تو مچاله میشوی چرک میشوی و تکهای زباله میشوی پس برو و بیخیال باش...
-
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ع
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 17:19
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الثری الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ. السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا زائر مدال افتخار وتاج...
-
سروده تو نیامدی
سهشنبه 11 بهمن 1390 12:33
درسکوتی وهم انگیز در میان شعله های دوری ودرد تورا خواندم تورا هزاران بار آواز دادم خواندمت از ته دل اما جوابی نشنیدم هیچ نگفتی من بوی تورا حس میکردم وتو نیامدی ..........
-
هجر سروده
سهشنبه 10 اسفند 1389 13:14
چشم من زهجررویت اشک و خون به عرش بارد دل من زهجررویت ناله بیشمار دارد چکنم تراببینم زکه من نشان بگیرم اشک من به دیده خون شد ناله ام زحدبرون شد وردمن چوآب جاری همه باتوگفتگوشد دگرم نه خواب مانده نه توان به جان بمانده توکجایی ای پریوش مهلتی دگر نمانده تومخواه که دشمنانم غم من خورندبظاهر لیک دردل بخندند به من واله مضطر...
-
سروده پرواز
سهشنبه 10 اسفند 1389 13:06
رخت را از چه پوشاندی نگارا نگاهت راچرابگرفتی ازما مهیاکرده ای بالت به پرواز سفرخواهی نمودای یارزیبا؟ چراراهی شدی ای یاررعنا مگرازماچه دیدی ای فریبا که رخ پنهان نمودی ازنظرها دلم ازداغ رویت درفغان است به روزوشب میان خون روان است زهجرروی توجان میدهدجان سرشت زندگی بیتوخزان است خزان زندگی مرگ جاودانست
-
دل من زدوری توغم بی حساب دارد سروده
سهشنبه 21 دی 1389 19:05
دل من زدوری توغم بی حساب دارد به کجاوکی بیابدچوتویی که نازدارد درپی ات باهمه جان همه صبح وشام گریان به که گویم که دل من غم بی حساب دارد تواگردمی به من هم نظری کنی زاحسان دل وجان خودکنم من بفدای تارمویت
-
ای بشرای خاکی افلاکی سروده
پنجشنبه 9 دی 1389 16:27
ای بشرای خاکی افلاکی ای اشرف مخلوقات ای سرو قدورعنا ای ماه منیرما ای فخرهمه افلاک ای حور وش ووالا ای ساخته خاکی ای مهرتوافلاکی ای عاقل وای دانا ای گنج نهان دردل ای نطفه تو روحانی ای قدسی و سماواتی راهت به کجاکج شد ؟ چشمت به که افتاده ؟ ره توشه کجاافتاد؟ مهرت به که افتاده؟ سوی که نظرکردی کزراه خطا رفتی ؟ عشقت به که...
-
تراوقتی که من میآفریدم سروده
یکشنبه 5 دی 1389 08:34
تراوقتی که من میآفریدم تمام خوبهاراامر کردم وآنانرابه یکجادروجودت من نهادم توخوب خوب راوقتی آفریدم هزاران باربرخود احسنت گفتم توقدرخودبدان جانا خدایی قدم برداریکی باتوهزاران وهزارانش دگربامن تواشرف مخلوق من هستی که دنیا ، باتو د گر چیزی کم ندارد چراسرگرم وبیتابی ؟چراگاهی تودرخوابی؟چراغافل شوی ازمن؟ توخوب من توای...
-
باد سروده
شنبه 13 آذر 1389 12:48
درپشت پنجره تنهایی رو به تو نشسته ام و مرا نمیبینی حس نمیکنی من با تمام وجود تورا میبینم حس میکنم موهایت را بدست باد داده ای دستان هوسباز باد را میبینم صورت کریه باد را میبینم دستان رباینده باد را میبینم که با صورت مه گونه ات بر خورد میکند و تو چشمانت را بسته ای وفکرت را روانه کرده ای لبخندت زیبایت حتی باد را وسوسه...
-
قصه آدم
چهارشنبه 5 آبان 1389 07:06
قصه آدم باد تندی می وزید و ریگ های صحرا به هوا برخاسته بودند. خسته و افسرده به دنبال مکانی می گشت تا دمی استراحت کند که ناگهان دید تخته سنگی به انتظارش نشسته است. به نزدیکی سنگ که رسید دید برگ هایی از اطراف سنگ سر از خاک بیرون آورده اند. خوب که نگاه کرد دریافت، شبیه آن برگهایی هست که در بهشت؛ وقتی لباسهایش فرو ریخت؛...
-
همیشه در انتهای یک راه
شنبه 1 آبان 1389 15:16
همیشه در انتهای یک راه در ابتدای راهی دیگر خود را باز می یابی و من ابتدای جنون را از انتهای فصل معصومانه چشمان تو از سر گرفتم از ابتدای فصل مرگ اقاقی باغچه و درخت اقاقی پژمرد تاب نیاورد دوری نگاهت را در این فصل بدنبال تو میگردم ای معصومانه غمگین
-
رهگذر
یکشنبه 25 مهر 1389 07:31
رهگذر سخن از ماندن نیست، من و تو رهگذریم، راه طولانی و پر پیچ و خم است، همه باید برویم تا افقهای وسیع، تا آنجا که محبت پیداست و شاید اینجا سر آغاز بودن است و من و تو و هیاهوئی در شهری سبز و آبی و خاکستری ما می گریزیم شاید از بودن شاید از ماندن شاید از رفتن جز هراس ما را چه باید من و تو رهگذریم به فردا بیند یش به طلوعی...
-
خوش به حال آدم و فرشته اش !
سهشنبه 20 مهر 1389 17:31
خدا این بار که دل رو گذاشت سرجاش بس که از دست آدم ناراحت بود یه قفس کشید روش که دیگه آها ، دیگه … بسه . آدم که به خودش اومد دید ای دل غافل … چقدر نفس کشیدن واسش سخت شده . چقد اون پوست لطیف رو سینش سفت شده . دست کشید به رو سینشو وقتی فهمید چی شده یه یه آهی کشید … یه آهی کشید همچین که از آهش رنگین کمون درست شد . و این...
-
کاش میشد سروده
دوشنبه 14 تیر 1389 08:19
کاش میشد در خزان عشق سایه مهر ووفا معلوم بود کاش میشد این خزان عشق را از بیخ و بن برکند ونابودش نمود کاش میشد سر بسر شادابی وسر سبزی واحساس را در جمله ای زیبا ولی افسانه ای بر روی قلب ودیدهها حک می نمود کاش میشد دیده و دل را بهم با صفا با عشق با لبخندی از احساس پاک هماهنگ و موزونش نمود . کاش میشد خزان عشق اصلا نبود.
-
اشک چشم وناله های دل من سروده
دوشنبه 31 خرداد 1389 19:40
اشک چشم وناله های دل من همه از مهارت غمزه توست شب نخفتنهای من با سوز و آه یادی از چهره دلربای توست روز و شب در زاریم از دوریت دیده سیل آساست از نادیدنت تا که روحم سوی تو پرواز کرد راحتی . آسایشی آغاز کرد نا که گشتم ذوب در آن بیکران جسم و روح و هستیم بر باد رفت مست مستم ساقیم دستم بگیر دستگیرم باش دستم بگیر ای هستیم
-
تو کجایی ؟ سروده
پنجشنبه 20 خرداد 1389 12:36
روزها وهفته ها از پی مدام میروند ومیروند ومیروند شب به بیتابی ودل در اضطراب چشم در راه تو ودل درسراب زندگی با ناخوشی طی میشود لحظه ها میگذرند در سردرگمی فکر تو ؛عقل وهوش ودل ودینم همه جان وبدن را به فنا برد تو کجایی آخر تو چرا رو ننمایی آخر تا کجا آیا بود این سرنوشت درد تنهایی غم یار وفراغ دل کجا آیارسد بر این وصال...
-
سرنوشت عشق تلخ
چهارشنبه 19 خرداد 1389 08:11
سرنوشت عشق تلخ نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمررفت و بر نگشت دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از...