گفتی بمان ، می خواستم اما نمی شد
گفتی بخوان بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی نترس ای خوب من ، اما نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد
با صدای زیبای عبدالرسول کار گشا بشنویید
به تو گفتم که سلام و تو گفتی که علیک....
گفتمت وصل تو را می خواهم؛
سر به زیر افکندی..تو چه گفتی؟........ لبیک؟
دعوتت کردم و گفتم که تو را می خواهم یار شبهای دراز.. صاحب چشمه ی راز
گفتمت باز که این راه تو دور از من نیست..
جز تو همراه دل خسته ی من آخر کیست؟
من و دل راهی راهی بودیم که نمیدانمش از دست بشد... یا که دل گم شد و مرد؟
یا که من را شب برد......!!!
راه من بود ولی.. من و دل گمشده ی گشت شدیم
هر دو سرگشته ی آن دشت شدیم
دشت پر گرگ و هزاران خطرش
نه من از دل نه دل از من خبرش
دیدمت آنسوتر
که تو هم راهی راهی هستی ؛ هم جهت با راهم
گفتم آهسته: بیا باش در این شب؛ ماهــــم.... که تو را می خواهم
دل من پیدا شد
دل من پیدا شد.... مست مست از نفس و نغمه ی تو
آری آن آوایی که جلوتر آنرا خوشتر از ساز سه تارش خواندم
نغمه ی سازم را با صدای آواز و سرودی که خودم خواهم ساخت
بهر تو خواهم خواند...
***
نرم نرمک به دلم راه شدی؛ شاه شدی
نغمه ی سازم را پیشکش می کنمت در همه حال
می سرایم که برای دل تو آینه ناب تر است
خوبتر باز به قول سهراب...
" آن نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است"
نرم نرمک تو بیا دست من مزرعه ی خواهش توست
نرم نرمک تو بیا که نگاهم مست آرامش توست
دکلمه شعر را بشنوید و یا ذخیره کنید
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
وقتی تو آمدی و دست نیازم را به سویت دراز کردم ،
گفتم: از قفس چه می دانی ؟ گفتی : آزادی
گفتم: از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی
گفتم از محبت ؟ گفتی : عشق
گفتم از دوستی ؟ گفتی : صداقت
گفتم از بهار ؟ گفتی : طراوت
گفتم از سفر ؟ گفتی : انتظار
گفتم از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم گفتم جدایی ؟ سکوت تو مرا شکست و
به گریه انداخت . به چشمانت نگاه کردم و
گفتم بگو ای رویای من... تو آغوش به رویم گشودی
و گفتی :جدایی ،هرگز ...هرگز ...هرگز
تو در من شعله ای هستی که هرگز خاموشت نخواهم کرد
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
قسمت نشد ببینمت
اون شب حال و هوا بارونی نبود
سرد نبود
غم نبود
غصه نبود
دلتنگی ورنج نبود
یه شوری بود
یه شوقی بود
فقط خواب با چشمام قهر شده بود
اما قهر اون بموقع بود
شاید هم که اون قهر نبود
صبر من کم شده بود
دلم توی سینم تا صبح همش
بی تابی میکرد
شادی میکرد
آخه اون حس کرده بود
میخوای بیایی
بدادش برسی
با شور و شوق صدات میکرد
دعات میکرد
چشمام از شوق زیاد
از شوق دیدنت گلم
تا صبح برات
پلک نزد
میگفت که برق چشمامو
پیشواز راهت میکنم
مسیر قدمهاتوگلم
آب و جارو میکنم
شبو تا صبح جنگیدن
ساعتهای سخت و غم انگیز فراقو کشتن و
تاریکی رو دریدن و
با شور و شادی زیاد
به صبح روشن رسیدن
ولی .....
نمیدونم چی شد؟
خوب دیگه قسمت نشد ببینمت
یه روز که از خواب پریشون شبا با خستگی بیدار شدم
دلم تو سینم
غوغایی داشت
یه غوغای تازه ای داشت
از همون اول صبح با من کنار نمی اومد
حرف منو گوش نمیکرد
با من همش دعوا میکرد
با من همش سر بگو مگو داشت
نمیدونم چرا اینجوری بود
اونقدر اونو نصیحت کردم
اما فایده نداشت
اون همش تو رو فریاد میکرد
اونقدر بی تابی کرد
اونقدر گریه زاری کرد
که من هم با او همنوا شدم
چشمام هم با اودم گرفتن
کم کم تمام اعضای وجود
هم چه دمی گرفتن
و ............
غوغایی بود
کار من شده بود سخت سخت
نمیدونستم کدومو آروم کنم
جلوی اشکو بگیرم
دلمو چکار کنم
دلو آرومش کنم
فکرمو چکار کنم
من هم نشستم و با تمام وجودم گریستم
تا اینکه دیدم دل من
این دل پی برده به راز
این دل سراپا درد ونیاز
دلشوره هاش بیخود نبود
اتفاقی افتاده بود
بهش گفتم از کجا خبر شدی
چه جوری با خبر شدی
مگه تو اونو دیده بودی
به تو خبر از کجا رسید
گفت دیدم تو هیچ خبر نداری از دلش
فقط دلتنگ اون میشی و
اسم اونو میاری
آرزویی جز او نداری
اما این که نشد عشق
باید که اونو حس کنی
باید ببینی که اون
همیشه در کنارته
صداش کنی
جواب میده
از صبح که من فریادی
برلب داشتم
داشتم باهاش حرف میزدم
آره باهاش حرف میزدم.
تو هم باهاش حرف بزن
بازهم شعله ور شد سینه ام
باز هم پر آب شد دیده ام
باز هم این دل مجنون من
در فراقش . دوریش . بی تاب شد
از کدامین راهها باید رسید
وز کدام بیراهه باید بگذرم
راه و بیراهه ها بسته چرا
در مقام عشق
چرا یک بلبل عاشق نبود
ای خدا عطر گل مریم چه شد
یارب این وامانده دل
با کدامین ساز وآهنگ و نوا
همساز شد
یارب این سوز و دردعاشقی
از کدامین ابر رحمت بارید و او سیراب شد
ابر رحمت ابر رحمت عطر مریم
روزی که عطرش نوازش داد
این دل وامانده ام
روزی که سیراب گشتم از وجودش
روزی که قلب من بادیدنش آوازسرداد
ای تو.. بهترین یار
روزی که خوش بودم و سرمست از بودنش
روزی که او بود ومن و آن عطر و بویش
روزی که میخواندم با آوازی بلند
گلم .
باغ و بهارم
ای همه دار و ندارم
غافل از خدعه های روزگار
یارب این روزگار پست و دونت
از چه برهم زد رسوم آشنایی و رفاقت
از چه قصد جان دارد زمن
از چه زجرم میدهد تا حد مرگ
من که جرمی ندارم جرمی ندارم
ای خدا جرمی ندارم
بجز دوستش داشتن
بجز دوست داشتن
پس اگر جرم من این است ومجرمم من
تا حد مرگ.....
پس ای خلائق
ای انس و جن
ای نامده
ای رفتگان
ای زندگان
ای همه میهمان بر سفره خدا
شاهد فریاد من باشید
من او را بیشتر دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
تا آخرین حد و نفس
محرم است ودگر بباید لباس عزا پوشید
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ...
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا ...
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ...
عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقی , مستی ونجوا را کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون را بکش ...
عکس حیدر در کنار حضرت زهرا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ...
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی و محنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی و درد وآه گشته حاصلم ...
گریه کرد آهی کشید و زینب کبری کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ...
عکس مهدی راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین..
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
یا حسین یاحسین یاحسین.
گفتم کجا ؟ گفتا به خون
گفتم چه وقت؟
گفتا کنون
گفتم سبب؟
گفتا جنون
گفتم مرو
خندید و رفت
گفتم که بود؟
گفتا که یار
گفتم چه گفت؟
گفتا قرار
گفتم چه زد؟
گفتا شراب
گفتم بمان
نشنید و رفت
آنگه بریدم از زندگی دل
کامد به مسلخ شمر سیه دل
او میدویدو من میدویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
او می نشست و من می نشستم
او روی سینه من در مقابل
او میکشید و من میکشیدم
او از کمر تیغ من آه باطل
او می بریدو من می بریدم
او از حسین سر
من
غیر از او دل
نغمه های عاشورایی
تو که باشی همه چیز هست
تو که باشی زندگی هست
امید هست
آرزوهای قشنگ هست
تو که باشی
گلهای خشک تو گلدون دلم
جون میگیرن
جوون میشن
تو که باشی لحظه های سرد غم
فرارین
میرن و پیدا نمیشن
تو که باشی ثانیه ها قد میکشن
دقیقه ها با تو فریاد میکشن
روزا آفتابی میشن
شبها مهتابی خوشرنگ میشن
تو که باشی گلهای مریم و یاس
چقدر خوشبو وخوشرنگ میشن
تو که باشی بارون عشق
از اوج آسمون عاشقونه میباره
تو که باشی شعر من جون دوباره میگیره
از حرارت و عشق میگه
از تو میگه
از تو که تمام هستی منی
روح منی عمر منی
تو که باشی واژه ها معنی تازه میگیرن
همه نا امیدیها امید میشن
تو که باشی قصه ها رنگ و لعابی میگیرن
واقعیتها رو درک میکنن
زندگی اصلا میشه یک جور دیگه
قشنگ میشه
تو که باشی گلهای مریم سفید
رنگ و رویی میگرن
عطر و بویی میگیرن
انگار از خود بهشتن
تو که باشی
قفس تنگ قناریهای بی زبون
باز میشن
قناری قشنگ توش که شوق پرواز داره
بالاشو باز میکنه
آره پرواز میکنه
تو که باشی ماهی سرخ تنگ بلور
شادی بیحد میکنه
چون میدونه راهی میشه
با تو بدریا میرسه
تو که باشی خانه دوست همین نزدیکیهاست
خانه دشمن برافکنده از باد فناست
تو که باشی همه بود و نبود پر معناست
آره عزیزم
آره هستی وزندگیم
تو که باشی یعنی
تو لدی توی بهشت
پرواز تا اوج خدا
نظر فراموش نشود لطفا.
من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت
خواننده: خشایار اعتمادی
شاعر: احمد شاملو
من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت
من درختم تو بهار من درختم تو بهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا طاقم میکنه
تو بزرگی مث شب اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مث شب
خود مهتابی تو اصلا خود مهتاب
مث شب گود و بزرگی مث شب
اگه روزم که بیاد
تو تمیزی مث شبنم مث صبح
تو مثل مخمل ابری مثل بوی علفی
مثل اون ململ مه نازکی اون ململ مه
که رو عطر علفا هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات
مثل برفایی تو
اگه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
تو همون قله مغرور و بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی
من عمریه غرق غمم
تو شدی غمگسار من
تنهای تنهاس دل من
تو دلمو تنها نذار
چشمای من برای تو
چشمامو بی نصیب نذار
ببین چه التماسیه
ببین چه غرق خواهشم
ببین چه اشکی میریزم
تو خلوت تنهائیهام
ببین که دوریت برام
چه دردیه چه رنجیه
حس میکنی چه شعریه
شعر غم ودرد و عذاب
باور داری ؟
که لحظه هام همش
بفکر با تو بودنه
از تو همش سرودنه
میفهمی تو من چی میگم.
تو میدونی از چی میگم.
مثل ابرای زمستونی
دلم از گریه پره
شیشه نازک دلم منتظر تلنگره
من دارم دیونه میشم
بیا پیشم بیاپیشم
یا دلو بی خبر نذار
بیا که من از غم تو
میشکنم پژمرده میشم
میدونی درد جدایی
میزنه تیشه به ریشم
میدونی من غصه دارم
قصه پر غصه دارم
ای قصه پرداز دلم
نظر فراموش نشه
اون که هر چی ابردنیاست خونه داره تو چشاش
اون که ناچار بخنده اما گریس خندهاش
اون که تو شهرش غریبه با یه عالم آشنا
هیچ کدوم باور نکردن غربت تلخ صداش
اون منم اون منم اون منم
بغضم و تو گلوم میشکنم
اولین گناه من نگاه معصومی بود که از بستر تنهایی به سوی تو افتاد
من از طــــــــــــرح نگاه تو امید مبهمی دارم
نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آنست که نامت را نهانی زیر لب دارم
نمیگیرد کسی جز غم سراغ خانه مارا
به زحمت جغد پیدا میکند ویرانه مارا
از آن شادم که می آید غمش هر شب به بالینم
چه سازم گر که غم هم گم کند ویرانه ما را
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
تیشه فرهاد دلی دریاوار
درد شیرینو به خاطر بسپار
چک چک نورو از سقف بازار
دیروز دورو به خاطر بسپار
شمعی روشن کن پای هر دیوار
سایه هامونو به خاطر بسپار
شهزاده عشق سراپا ایثار
از آتش گذشت به خاطر بسپار
بودن یعنی عشق غربت یعنی درد
ای درد کهنه از این جا برگرد
شکل گریه نیست گریه زیر لب**
گریه در رگبار به خاطر بسپار
ای تو از جنس گل ابریشم
نام تو یعنی تکرار شبنم
بی تو می ترسم وقت سرودن
با تو گود می ره شهامت من
تا دریا دریاست رودی جاری باش
تا عاشق تنهاست شعری کاری باش
دستامو بگیر ای خوب نایاب
بگو از مهتاب از فتح مرداب
بودن یعنی عشق غربت یعنی درد
ای درد کهنه از این جا برگرد
آوازم در خود از صدا افتاد
به خاطر بسپار به خاطر بسپار
یک شب که بغض سنگینی
روی دلم نشسته بود
یک شب که آه لرزونی توی
صدام نشسته بود
یک شب که هیچ ستاره ای
تو آسمون پیدا نبود
تو اومدی بخواب من
تو اومدی بخواب من
با یک سبد گلهای ناز
گلهای مریم سفید
گذاشتیشون گلها رو
بروی طاقچه دلم
گفتی ببین این گلهارو
چه خوشگلن
چه با صفان
عطر اونا رفته تا عرش کبریا
اینها همه امانتن
که میزارم تو فلب تو
بپا یه موقع گلامون
پر پر نشن
خشک نشن
پژمرده و بی رنگ نشن
یه موقع پائیزی نشن
سرما و گرما اونها رو
یه موقع دلگیر نکنه
بعد اومدی
با دوتا دست
با دو تا دست مهربون
آروم جون
از چشم من از چشمه زلال من
اونها رو سیراب کردی و
گفتی دیگه باید برم
فقط میگم جون تو و گلهای مریم سفید
حالا منم و این گلهای
خوشگل و ناز نازیمون
حالا منم که مردونه
قول دادم و موندم بجا
اما میخوام تو بدونی
اگه یه روزی
تو اومدی
دیدی که گلهامون
خشک شدن
زرد شدن
پژمرده و بی رنگ شدن
پائیز اومد زد بهشون
بدون که خیلی زود تر
من رفته ام من رفته ام
بار سفر رو بسته ام
من مرد ه ام من مرده ام